۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

رخش ِ فردوسی - الاغ ِ سپهری



وقتی اسب ِ رستم یا اسبی که فردوسی بزرگ با نام ِ «رخش» ترسیم کرد، بخواهد در ذهن تصور شود، معمولا اینطوری خوانده میشود:

« رََََ َ َ َخش». اسم و یا کلمه عجیبی است، رنگ ِ عجیبی داشته و احساس میشود که فردوسی

برا ی چنین رنگی، مستقیما به خورشید خیره شده باشد تا از ادغام رنگهای بوجود آمده در حد ِ فاصل ِ چشم و خورشید ِ درخشان و سوزان، بتواند رنگی را انتخاب کند تا خورشید را نیز بر روی زمین ترسیم کرده باشد تا بسوزاند و روشنائی دهد. بسیار با شکوه است. قدرتمند است. چابک و نجات دهنده است. بر دشمن چیره میشود. اگر قبل از «رَ َ َ َخش» کلمۀ «یکی» گذاشته شود، باید چنین خوانده میشود: « یکی رَ َ َ َخش» و بهمین دلیل، تمامی صفات ِ اسب که در بالا ذکر شد، هزار بار قویتر میشوند:« یکی رَ َ َ َخش». اهمیت ِ حرف ِ « ی » که به « یک » چسبیده است بشکل کاملتر و مشخصی، باعث ِ شکوه ِ اسب شده است. زیرا که بعد از قرار دادن « یکی »، خواننده در حالیکه دستش را بسوی خورشید(آسمان) میبرد، بطور غیر ارادی و نا خودآگاه « رََ َ َ َخش» را، باید با «دو» الی «سه» حرف ِ « ش » ادامه داد، بنابرین میشود:

« یکی رََ َ َ َ خشش». مسلما فردوسی بزرگ و مبارز نمیتوانسته به چنین شکلی، سروده ها را بنویسد، اما حس ِ مبارزه و حس ِ پیروزی ِ فرزندان این سرزمین، درون ِ شاهنامه بطریقی نهفته شده است که نوع و روش ِ خواندن ِ شاهنامه نسل به نسل چرخیده و احساس پیروزی را قرنها در ایران بگردش انداخته است: احساس مبارزه را. گفته میشود که اولین خاطرات ِ کودکی از سه یا چهار سالگی میباشد، تقریبا همان ایام بود که شبی قبل از خواب برای گفتن ِ «شب بخیر»، بسوی اطاق پدرم رفتم اما بمحض رسیدن به پشت ِ در، صدائی با نفوذ و قدرت ِ بسیار« در» را سوراخ کرد و بگوشم رسید که میگفت: « یکی ی ی ر َ َ َ َخشش» و من بلافاصله بسمت اطاقم، پا بفرار گذاشتم و خود را روی تخت پرت کردم. بعد از چند دقیقه ای برای بار دوم، بسوی پدرم رفتم و بمحض ِ اینکه به پشت ِ « در» رسیدم دوباره صدائی بگوشم رسید:

« یکی ی ی رَ َ َ َ خشش»، اینبار هم پا بفرار گذاشتم و از خیر ِ «شب بخیر» گذشتم. در منزل عادت بود که پدرم، یک شب در هفته بهمراه سه نفر از دوستانش« شاهنامه» میخواندند ، قطعه ای را آماده و هر نفر باید تکرار میکرد. در آن شب، قسمتی مربوط به اسب ِ رستم را تکرار میکردند و هر بار که من، به پشت ِ« در» میرسیدم: « ر َ َ َ َ َ خشش» را میشنیدم. آن شب، روی تخت، در حالیکه به سقف اطاق خیره شده بودم بفکر رخش فرو رفتم: که این دیگه چیه؟ و از آنجائیکه تا آنروز بزرگترین شئی را که دیده بودم و برایم ابهت و شکوه داشت درخت ِ خرمای وسط ِ حیاط بود، فکر میکردم که رخش هم باید درختی باشد خیلی بزرگتر و با میوه های بیشتری. هنوز هم بعد از سی سال که شاهنامه را در دست میگیرم به اسم ِ « رَ َ َ َخشش » که میرسم در مقابل ِ عظمتش، سکوت کرده و بی اختیار کتاب را میبندم. هر چند که هیچگاه قسمتهای مربوط به رَ َ َ َخش را نخواندم اما هرگز فراموشش نخواهم کرد و بنظرم تنها بازیگر ِ فردوسی، شاهنامه، رستم، فقط همان « رَ َ َ َخشی» بود که هیچگاه نخوانده ام. امروز دقیقا فهمیدم که رخش، یک درخت نیست اما خیلی با شکوه است و میوه های فراوان داده که در سرزمین ایران ریشه دوانده و در یک مقاومت ِ سازمانیافته به مصاف ولی فقیه رفته اند، تا همانند « رََ َ َ َخش » با شعار ِ « مرگ بر اصل ِ ولایت فقیه» بر او و همدستانش بتازند. همدستان ِ ولایت که با شعار ِ مردمی هرگز سازش نداشته و نخواهند داشت و قصد دارند که بار ِ دیگر، در دومین ِ سرقت ِ بزرگ ِ تاریخی، به دوران امامشان خمینی برگردند. اینجاست که الاغ ِ سپهری که یونجه را درک میکرد نقش خواهد داشت. آیا تنها الاغی بود که یونجه را درک میکرد؟ و یا اینکه سپهری اولین فردی بود که متوجه شد، الاغ نیز یونجه را درک میکند؟ البته منظور ِ این نوشته، مقایسه الاغ ِ سپهری با ولی فقیه نیست اما باید تشخیص داد که آیا ولی فقیه کمتر از الاغ ِ سپهری شعور دارد؟ یا اینکه از شعور ِ ضد انسانی بالائی برخوردار است و آنرا بموقع مورد استفاده قرار میدهد؟ در بعضی از فیلمهای مافیائی، موضوعی کاملا بچشم میخورد: وقتیکه «پدر خوانده» پیر و مریض میشود، خودش را دست بسته به پلیس تحویل میدهد تا بتواند براحتی و تحت ِ نظر ِ پلیس، تحرک داشته باشد تا به دارو و درمان دسترسی پیدا کند. اصل ِ مشخص در این فیلمها نشان میدهند که دستگیری ِ «پدر خوانده» هیچ اهمیتی ندارد، چونکه مافیا باعث ِ دستگیری آنها میشود، اما موضوعی که اهمیت دارد، قدرت دست یافتن این افراد به دارو و درمان میباشد، بدون دردسر و تحت ِ حفاظت ِ پلیس. پدر خوانده، چنین حساب میکند که اگر دستگیر نشود در عرض یکماه میمیرد، اما اگر دستگیر شود، مدت ِ زمان ِ بیشتری را برای زندگی در اختیار خواهد داشت. بحث بر سر «بیشتر بودن» و «بیشتر ماندن» است، بهر دلیل و بهر طریقی که باید صورت بگیرد. باند ِ بزرگ ِ مافیائی ولی فقیه، درک از خوردن یونجه را دارد و بیخودی به کاه دان نمیزند. موسوی و کروبی قصد دارند، تحت ِ حفاظت ِ پاسداران، این امام را دارو و درمان کنند. اگر ورودی و خروجی محل ِ مسکونی موسوی، توسط ِ نیروهای سرکوبگر رژیم مسدود شده و به کنترل عابرین میپردازند برای حفاظت از موسوی میباشد و نه غیر. این نیروها فقط مردم را سرکوب میکنند و همیشه از منافع ِ افرادی همچون خمینی، خامنه ای، خاتمی، رفسنجانی، کروبی، موسوی دفاع کرده و خواهند کرد و از اولین حامیان ِ منافع ِ آنها میباشند. کروبی و موسوی ستون اصلی ولایت بوده و هستند. باید دقت داشت که ولی فقیه همراه با کروبی و موسوی درک کرده و کاملا متوجه شده اند که مردم ِ دلیر ایران میخواهند یک مسئله تاریخی، یا 32 سال گذشتۀ ولایت را بطور قطعی و برای همیشه پاک کرده و در زباله دان تاریخ بسوزانند. این مسئلۀ تاریخی یک قلب تپنده دارد بنام «سیستم حکومتی» که بر اساس ِ سه اصل، طراحی شده: 1- امامشان خمینی 2 - قانون اساسی اشان 3 - جمهوری اسلامیشان. شعاری که توان و قدرت پاک کردن این «سه اصل» را بطور تاریخی در بطن ِ خود قرار داده است، فقط شعار « مرگ بر اصل ولایت فقیه» میباشد. کروبی- موسوی - خاتمی و دیگران نمیخواهند، حتی خراشی بر این« سه اصل» وارد شود، بنابرین تا امروز شریک و همبازی ولی فقیه هستند. برای دقت بیشتر و مشخص شدن شرایط ، یک مسئله دیگر وجود دارد: دقیقا همزمان با اعلام ِ نتایج ِ اتنخابات، ابتدا مردم آمدند تا شجاعانه به «بهانه» انتخابات ِ تقلبی، حق خود را بگیرند و سپس سر و کله کروبی و موسوی پیدا میشود. تاخیر این دو مزدور برای ورود به صحنه، دقیقا بیانگر ِ تصمیم ِ ولی فقیه بر این بازی میباشد. حتی اگر تاخیر یک ثانیه باشد. در صورتیکه اگر واقعا ایندو مزدور ِ پلید نمیخواستند بر امواج سوار شوند و واقعا به ارادۀ خودشان، پا بمیدان گذاشته بودند باید لحظه ای زودتر از مردم میامدند. سیستم ولایت در چنین زمانبندی کوتاهی، درک کرده بود که اگر موسوی و کروبی وارد گود نشوند، حکومتشان به باد فنا رفته و حتی یک هفته نیز دوام نخواهد آورد، بنابرین آنها را وارد بازی کرده تا باعث افول ِحرکت مردمی شوند. از آنروز تا به امروز ایندو نفر و گروه بزرگشان از قبیل مخملباف، نیک آهنگ کوثر، اکبرگنجی، سازگارا، احمد باطبی، شیرین عبادی، شجریان، جعفر پناهی، گروه مستان، گوگوش، رهنورد و با هماهنگی صدای آمریکا باعث ِ تعادل ِ ولایت شده اند. برای افرادی که سنگ ِ چنین هنرمندانی ( هنرمند که چه عرض کنم!) را به سینه میزنند باید گفت که عمر شریف هنرپیشه مصری در مرکز قاهره، چند دقیقه بعد از مردم، در حالیکه به چشمهای حسنی مبارک خیره شده بود، او را به ترک کشور دعوت کرد. گروه مستان برای گوسفندهای استرالیا میز گرد میگذارد. آفرین. شجریان گفت ترانه اش را برای خس و خاشاک خوانده. آفرین. جعفر پناهی گفت که اگر فیلمبرداری نکند(خودش میگوید کارگردانی) یعنی مرده است. ای بابا. اینا رو باش. عمر شریف توانست حتی برای یکبار، حرف دل ِ مردم مصر را بیان کند.

جنگ بر سر « قدرت » است اما نه بین خامنه ای و کروبی. بحث بر سر قدرتی است که یک سوی آن گروه ِ جنایتکار ِ ولایت قرار دارد و یک سوی دیگرش مردم. بنا بر اصل ِ اینکه « هر جا بتوان جلو ضرر را گرفت بهرحال منفعت است» این گروه به پیش میرود. این افراد تداوم دهندۀ ولایت هستند، کافیست این مزدوران را از معادلۀ بعد از انتخابات خارج کرد و سپس متوجه شد که بدون حضور ِ آنها، ولایت تا بحال هزار بار سقوط کرده بود. آنها بین ولایت و مردم قرار گرفتند. اگر هزار بار موسوی، کروبی و فائزه رفسنجانی دستگیر شوند هیچ اتفاق ناگواری برایشان رخ نخواهد داد زیرا که بوسیله گماشتگان ِ خودشان دستگیر میشوند. بسیجی ها فقط رنگ میپاشند و تخم مرغ به دیوار ِ منزل ِ کروبی میزنند تا دقیقا صحنه را داغ نگه دارند و این حداقل کاریست که انجام میدهند تا ولایت را نگه دارند. چند تا تخم مرغ ، یک کیلو رنگ و یک دیوار. هر وقت آنها دستگیر شدند و بلائی بسرشان بیاورند که به فرزندان ایران زمین میاورند آنموقع شجریان در ایران و گروه مستان در خارج برایشان روضه بخوانند، کاری را که به آن علاقمند هستند و خوب از عهده اش بر میایند. این نیروی تبهکار در حال به اجرا گذاشتن بزرگترین پروژه مخوف مافیائی خودشان هستند. صحنه پرداز برای رنگ پاشیدن، خواننده برای عزا و کارگردان برای تقسیم ِ نقشها نیز دارند.

حیله های ولی فقیه دیگر دردی را دوا نمیکند. امروز هر جوان ِ ایرانی همانند خورشید ِ

« رَ َ َ َ خشششش»، ولایت را میسوزاند.

از سهراب سپهری:

یاد ما باشد فردا، برویم باغ حسن گوجه و قیسی بخریم.

بامید فردائی بهتر.

جمشید آشوغ – 22.02.2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر