۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

سازمان مجاهدین خلق ایران



قسمت اول

نوشتن در مورد این سازمان، برای شخصی که هیچ رابطۀ تشکیلاتی با آن نداشته و ندارد ساده نیست. فقط نظرات یک ایرانیست که در بین صدهزار نفر در تاورنی پاریس حضور داشته است. برای شخصی که گاهگاهی مقاله ای مینویسد شاید یک ضرورت باشد. این نوشته را باید دقیقا از سوی فردی مستقل و غیر وابسته نگاه کرد ، دقیقا مانند شخصی که یک روز ِ آفتابی به دشت و جنگل برود و بعد از گشت و گذار در مورد علفها، درختها، رودخانها و غیره بنویسد اما در مورد کوه ِ مقاوم و استواری که جلوی چشمش سر به آسمان نهاده، چیزی ندیده باشد، که بزرگترین ظلم است، نه برای کوه بلکه برای فرد مذبور. آری این مقاله دقیقا در همین حد میباشد: دیدن کوهی.

چرا این سازمان سی و دو سال لحظه به لحظه، بین مردم و ولایت ِ خون آشام قرار گرفته است و حدفاصل را میسازد؟ چرا تنها درد ِ ناعلاج ِ ولایت فقیه از مجاهدین است؟ « حدفاصل ِ» بین ِ«ولی فقیه» و «مردم» چیست؟ لزوم ِشناخت ِ آن ضروریست تا واقعیتی قابل لمس شود تا بشکل ِ تصور و ذهنیت باقی نماند. زیباترین حدفاصل ِ طبیعی، بین دریا و خشکی ِ ساحل است. این حدفاصل چقدر قدرت دارد که تمامی ضربات را تحمل کند تا هیچ لطمه ای بمردم وارد نشود؟ که نه دریا بخشکی رود و نه خشکی به دریا زند. این قانونمندی به «ارادۀ طبیعت» تعلق دارد و دقیقا قابل رویت میباشد. اما قانونمندی دیگری مربوط به حدفاصل وجود دارد که قابل رویت نیست و ساختۀ انسانهاست. برای مثالی، باید دوباره به دریا برگشت و دید که در مرز ِ آبی دو کشور ِ همسایه، ماهیگیری زحمتکش به اندازه یک متر،«حدفاصل ِ» مرزی خودش را ترک کرده باشد. اینجا، بحث بر سر چند ماهی و یا چند متر آب نیست، بلکه بحث« میفتاد» بر سر ِ تجاوز به حریم یک کشور و «غلت میخورد» به قانون ِ اساسی و بالاتر از همه «اصابت میکند» به «ارادۀ مردم ِ» آن کشور. بنابرین باید گفت «دو» حدفاصل از «اراده» وجود دارد یکی «اراده طبیعی و ذاتی» طبیعت، یعنی دریا و خشکی و دیگری«ارادۀ مردم» یعنی ماهیگیر و مرز کشور. سازمان مجاهدین توانسته است بطور شگفت انگیزی ارداۀ طبیعی انسان که مبنی بر تحقیر نشدن است را با ارادۀ مردم، یعنی دست یابی به آزادی را ترکیب کند.حاصل جمع این دو اراده در این سازمان ادغام شده تا «حد فاصل» را تشکیل دهد.

در نوشته ای تحت عنوان «نانو کلمه» به بعضی از ابعاد در روند ِ «مغز- احساس- تفکر- تصور » که در زیر قرار دارد پرداخته شد. میتوان از زاویۀ دیگری به آن مقاله پرداخت.

احساس، فضا(یعنی مسافت) و شخصیت ِ انسان، پدیده هائی هستند که همیشه با «فرد» در گیر میباشند و باید گفت که احساس، هیچگاه به انسان خیانت نمیکند. تفکر، به انسان خیانت میکند. تصور، انسان را خائن میکند. احساس چیست؟ احساس یعنی ضریب ِ خواستۀ انسان در شخصیت وی. به زبان دیگر، میتوان گفت که هر چقدر احساس قویتر باشد به شخصیتی قویتری احتیاج دارد تا بتواند بار ِ احساس را تحمل کند. «شخصیتی ضعیف» از عهدۀ «احساسی قوی» بر نمیاید و خودش را پشت پرده ای ظریف از دروغ مخفی میکند و در نتیجه به بیراه میرود.

درک از احساس، فقط «یک لحظه» است. وقتیکه احساس درک شود، ادامه اش از اهمیت بسزائی برخوردار که مستقیما در رابطه با پرداخت قیمت و قبول مسئولیت میباشد. برای شناختن ِ این موضوع، باید بار دیگر به فیلمی بزرگ « روشنائی روی شهر» ازچارلی چاپلین رفت. وقتیکه دختر ِ گلفروش در فتوگرامهای پایانی فیلم به واقعیت ِ زندگی میرسد به «احساس» خودش پشت نمیکنند و وارد ِ «غیرممکن» میشود بدون هیچ «تفکری» و «تصوری» وعمیقا با تمام وجودشان وارد «فضای» ایجاد شده از احساسش میشود و زندگی را بر پایۀ همین «احساسِ ِ» جدید ادامه میدهد. با پرداخت ِ قیمت و قبول مسئولیت. یعنی که واقع بین است تا غیر ممکن را انجام دهد. ورود به چنین احساسی، از شخصیتی قوی نشات میگیرد. بدون شخصیتی قوی، فرد ِ مذبور وارد حیطۀ «تفکر» میشود و وارد ِ «اما» ها و «اگر»ها میشود و سپس به «تصور» میرود و راه را بر احساس خویش می بندد.

قسمت دوم

«احساس ِ مبارزه» نیز میدان وسیعی را شامل نمیشود. «احساس ِ مبارزه»، یک لحظه است. باید بتوان این لحظه را درک کرد و «وارد»ش شد، سپس وسعتش داد. و مهمتر از همه، باید توانست، ملتی که تحت ستم میباشد را در چنین لحظه ای وارد کرد. ملتی که اولین جرقه های آزادیخواهی را زده باشد. برای درک از چنین ِ احساس و فضائی، به بیدادگاه خسرو گلسرخی که بسادگی لمس شدنی است باید سری زد. تمامی زندگی گلسرخی فقط در یک لحظه رخ میدهد. دقیقا لحظه ای که او روی پاشنۀ پایش میچرخد و به بیدادگاه پشت میکند. او که سخنور و استاد بود هیچ موضوعی برای دفاع از«خودش»پیدا نمیکرد. عجبا، عجبا، عجبا. عمر ِ گلسرخی برای رسیدن به چنین« لحظه ای» بود و تمامی نتایج بدست آمده از آن، برای مبارزات مردم، نتیجۀ «همان لحظه» بود. چنین لحظه ای حاصل ِ احساس است: احساس به عشق.

هنرمندی میگفت که:«عشق» و «مرگ»را، فقط به یک شکل، میتوان بیان و ابراز کرد: یا میمیرم یا نمیمیرم. در مردن،«نمیدانم»، وجود ندارد. نمیدانم «مرد ه ام» یا «نمرده ام». در عشق نیز چنین است یا عاشق هستم یا عاشق نیستم. «نمیدانم»، وجود ندارد. شاید «عاشق باشم»، وجود ندارد. افرادی که شاید «عاشق» باشند بخاطر این است که احساس را کنار گذاشته اند و به تفکر و تصور میرسند. تفکر و تصور نیز یعنی «شاید»، یعنی خیانت ِ به احساس. برای گلسرخی در بیدادگاه، «شاید» وجود نداشت و مطلقا «عاشق» بود. فضای ایجاد شده بین گلسرخی و قاضی که نتیجۀ احساسِِ مطلق است،« ارادۀ مبارزه» نام دارد که بر «موضوع مبارزه» شکل گرفته که هیچ ربطی نیز به گلسرخی نداشته است. پس باید دانست «موضوع مبارزه ِ» مردم ایران چیست؟ که مطمئنا نیزهیچ ربطی به سازمان مجاهدین ندارد. اولین موضوع ِ مبارزه، بیش از یک قرن پیش بر ارادۀ مردم برای دست یافتن به آزادی جرقه زده شد و در آنموقع سازمان مجاهدین وجود نداشت. دومین« موضوع ِ مبارزه»، حرفهای ولایت فقیه در هواپیمای پاریس- تهران و بلافاصله در بهشت زهرا بود که دشمنی خودش را با حس ِ آزادیخواهی مردم، بنمایش گذاشت که آنجا نیز مجاهدین هیچ حضوری نداشتند. سازمان مجاهدین، فقط در«ارادۀ مبارزۀ» مردم حضور پیدا کرد و نه در «موضوع ِ مبارزه» که از پیش در رگهای مردم ایران جریان داشت.

این سازمان تا به امروز هر عملی را انجام داده است فقط و فقط برای ماندن در چنین احساس و لحظه میباشد: لحظۀ و ارادۀ مبارزه.

احساس ِ ملت ایران بجز «مرگ بر اصل ولایت فقیه» موضوع ِ دیگری را در بر نمیگیرد. احساس ِ فردوسی برای رسیدن به اهدافش سی سال طول کشید هر چند که فردوسی فقط یک« لحظه» و یا یک «واژه» را سرود و ترسیم کرد. لحظۀ«ارادۀ مبارزه». بهمین دلیل نوشت: بسی رنج بردم.....

سازمان مجاهدین بر پایۀ «صد در صد» مبارزه و «ارادۀ مبارزه» بنیانگذاری شده است و شاید «یک نفس» بیشتر اما مطمئنا نه «یک نفس» کمتر. افرادی که به هر دلیلی از آنها جدا شدند بعد از جدائی، نشان دادند که توان ِ «صد در صد» مبارزه را ندارند و البته هیچ ایرادی نیز نیست، که در حال ِ حاضر نیز سایتهای اینترنتی و رنگی جالبی را اداره میکنند. این افراد در روند ِ چند ساله نشان دادند که ظرف ِ جدیدی را که انتخاب کرده اند با ظرف ِ مبارزاتی مجاهدین که «صد در صد» میباشد فرقی اساسی و بنیادی دارد و در ظرف ِ «صد در صدی» مجاهدین قرار نمیگیرند. جدائی نیز، بدلیل قانونمندی تکاملی، مبنی بر ظرفیت ِ «توان» صورت گرفته و نه به اراده و خواست ِ فردی مشخص که جداشدگان بدروغ، بلافاصله بعد از جدائی، عنوان میکردند. مگر میتوان در یک تیم ِ دومیدانی، فردی با رکورد ده ثانیه و دیگری با رکورد بیست ثانیه ای برای صدمتر را قرار داد؟ چنین تیمی بی تعادل میشود و بازنده. دقیقا بحث، بر سر تعادل است.

قسمت سوم

ضمیر ِ انسان، وسعتی به اندازه کهکشان دارد و یا بیشتر. افراد ِ جدا شده توانستند در ضمیر ِ بی انتهای خودشان تهمتها و دروغ را پنهان کنند. اما اختلافی بزرگ در «کهکشان ِ طبیعت» و «کهکشان ِ ضمیر ِ انسان» وجود دارد. یعنی که اگر در کهکشان ِ طبیعت، شئی گم شود، دیگر پیدا نمیشود اما در کهکشان ِ ضمیر ِ انسان تمامی اشیاء ِ گم شده، پیدا میشوند. فقط به زمان احتیاج دارد. صداقت، شفافیت و فدا سه عاملی هستند که همۀ اشیاء را در ضمیر ِ انسانها میابند. با گذشت چند سال و نوشتن چند مقاله از سوی اضداد مجاهدین و فدای تمام عیار این سازمان در این سه دهه و بخصوص در حملۀ وحشیانه به اشرف، دقیقا مشخص شد که مجاهدین توسط رهبرشان نه زندان نه شکنجه و نه......شده بودند. اما موضوعی، کاملا مشخص شد که مجاهدین از زمین تا کهکشان عاشق هستند و دقیقا عاشق رهبریت خودشان هستند. تاریخ بار دیگر حق را فقط به این رهبریت داد و دقیقا در شخص مسعود رجوی زیرا که تمامی تهمتها و نارواها مستقیما از سوی ولی فقیه و اضداد مجاهدین، بسوی او شلیک میشد. گفته میشود که مورچه ها میتوانند پنجاه برابر وزن خودشان، بار را تحمل کنند. مجاهدین انسانهائی هستند که میتوانند هزار برابر وزن خودشان، بار ِ انسانیت را تحمل کنند. اما ولی فقیه و اضداد مجاهدین مورچه هائی هستند که حتی وزن خودشان را نیز نمیتوانند تحمل کنند و دائم در حال ِ افتادن هستند. روی پای خودشان نیز نمیتوانند بایستند مگر با کمکهای بین المللی و دیدار با امام زمان شان. بیچاره ها حتی توان ِ مورچه را نیز ندارند.

چه گوارای بزرگ میگوید: «ما بسیار واقع بین هستیم، به همین دلیل باید غیرممکن را انجاد داد و میدهیم». دقیقا کاری که دختر گلفروش در فیلم «روشنائی روی شهر» انجام داد.

این عدۀ، واقع بین نیستند و تفکر و تصور را ترویج میکنند و احساس را فراموش کرده اند زیرا که، موضوع ِ مهم، شکوفائی «ارادۀ مبارزه» است که در احساس نهفته میباشد و نه در تفکر و تصور. جانشین کردن تفکر و تصور بجای احساس، یعنی گم شدن، که راه به خیانت خواهد برد، و در چنین تناقصی، اضداد بوجود میایند.

اضداد مجاهدین به سه دسته تقسیم میشوند:

دسته اول: ولایت فقیه

دسته دوم: گروهی که از سازمان جدا شده اند و دائما رهبریت مجاهدین را محکوم میکنند. دقیقا منطبق بر خط ولایت فقیه میباشند.

دسته سوم: مشخصا در آزمایشگاههای ولایت فقیه ساخته شده اند. گروه وسیعی را در برمیگیرند از قبیل خوانندگان، نوازندگان، کارگردانان، نویسندگان و زندانیان سابق که به شغل تحلیگری مشغولند. از آنجائیکه این افراد همانند موش آزمایشگاهی هستند، روند ِ ورود و خروج آنها از آزمایشگاههای ولایت، پروسه ای مشخص و استاندارد دارند:« دستگیری- جنجال و خیمه شب بازی، نمایشات ِ حبس خانگی، زندانی- آزادی آنها – جنجال آفرینی حول آنها- خنثی کردن جو مقاومت». بعد از عبور از چنین مسیری هیچکدام از موشها بر علیه ولایت موضع نگرفته و فقط جو سازی کردند.

داشتن ِ هویت، مهمترین موضوع برای انسان و در نتیجه برای مقاومت است. انسانی با هویت، هر چقدر از لحاظ جسمی ضعیف باشد، شکست نمیخورد و به اندازه هویت و شخصیتش رشد میکند اما انسان بدون هویت اگر قوی هم باشد هیچ رشدی نخواهد کرد. اضداد مجاهدین دقیقا از بی شخصیتی و بی هویتی در رنج هستند. این سازمان هویت ِ خود را از مقاومت ِ مردمی بدست آورده است. بهمین دلیل بود، که وقتی نیروهای سرکوبگر به اشرف هجوم بردند شکست را متحمل شدند. داشتن ِهویت، مهمتراز داشتن ابزار میباشد. وقتیکه قوانین بین المللی، بیشرمانه با تانک از روی پیکر مجاهدین در شهر اشرف عبور کردند و مغلوب شدند فقط وفقط بیانگر ِ هویت ِ مبارزه است و در آینده، مردم ایران به چنین هویتی افتخار خواهند کرد زیراکه چنین هویتی بر ارادۀ خودشان شکل گرفته است.

مبارزین از همیشه و در تمامی دوران ِ زندگی فقط رنج و دشواری را تحمل کرده اند و خیانتها چشیده اند. انسانهای آزادیخواه و ملی همیشه بشدت مورد حمله و تهمتهای ناروا واقع میشدند اما با گذشت زمان، به قهرمان تبدیل میشوند کافیست بزندگی گلسرخی، عیسی مسیح و..... نظری انداخت. اگر غیر از این میبود، مبارزه هیچ معنائی پیدا نمیکرد و مجاهدین نیز از این قانونمندی مبرا نیستند.

هیچکس نمیتوانست به گلسرخی توصیه کند، که وارد آن لحظۀ حساس و خطیر نشود زیرا که ارادۀ مبارزه، شکست میخورد. هیچکس نمیتوانست به خرم آبادی ( سازمان چریکهای فدائی خلق) توصیه کند که شرایط ساواک مبنی بر شغل وزندگی مرفه را بپذیرد زیرا که به اراده مبارزه شکست وارد میشد.

قسمت چهارم

بنابرین باید تشخیص داد بین «حفاظت و ادامۀ زندگی شخصی و یا سازمان» و «حفاظت وادامۀ زندگی ِ مبارزه ِ مردمی»، کدامیک ارجحیت دارد و کدامشان حافظ ِ دیگری است. از روند ِ حرکت ِ مجاهدین چنین مشخص است که آنها از« مبارزه مردمی» حفاظت میکنند ونه از زندگی شخصی و سازمان. اگر دقیقا توجه شود حفاظت از سازمان نیز در نهایت به یک مسئله شخصی تبدیل میشود در حالیکه حفاظت از مبارزه، همیشه مسئله ای است مردمی. بهمین دلیل مسعود رجوی همیشه بطور مشخص بر این موضوع تاکید کرده است که:« ولو به قیمت تمامی سازمان».

تاریخ ایران به یمن ارادۀ مجاهدین و مبارزات مردمی سیاهترین دوران را با سلامتی عبور کرد و آنها بزرگترین وظیفه انسانی و ملی خود را انجام دادند و ولایت فقیه که آمده بود قرنها حکومت کند را از ریشه سوزاندند. به دو دلیل مشخص، ولایت فقیه مرده است. دلیل اول: اگر به یاد مانده باشد ولایت فقیه آمده بود که تا زمان ِ ظهور ِ« امام زمان»شان بماند و همگی جار میزدند و گلو پاره میکردند که ظهور، در هزار سال آینده صورت خواهد گرفت، یعنی دقیقا سالهای عمر حکومتشان را تخمین میزدند. اما امروز بقول تمامی جارچیان، هر روزه ولی فقیه با «آخر زمانش» گفتگو دارد. دیدار با امام زمان یعنی خوردن کفگیر به ته دیگ.. دومین دلیل: اگر هنوز بیاد مانده باشد ولایت فقیه وقتی بقدرت رسید به تمامی قوانین بین المللی بی اعتنا و برایشان پشیزی ارزشی قائل نبود چه رسد به اینکه از آنها کمک بگیرد، بخاطر اینکه تمامی قوانینش را مستقیما از خدایش دریافت میکرد. اما امروز دست بدامان همان قوانین شد و با یکدیگر به شهر اشرف وحشیانه حمله کردند. اما بجز دو دلیل ِ ذکر شده، یک اصل ِ واقعی که رویت میشود بیانگر مرگ ولایت میباشد: اصل ِ مثلث ِ« ولایت فقیه- نیروی سرکوبگر – اختناق» که از بین رفته و رژیم وارد صف آرائی جدیدی شده که عبارت است از« نیروی سرکوبگر- اختناق».

برای مقابله با صف آرائی جدید ِ رژیم باید دانست: چه انقباض و چه انبساط ِ بیش از حد، باعث پاره شدن میشود و فقط انعطاف، باعث ِ رشد مبارزات خواهد شد و از آنجائیکه مبارزه بر خلاف ِ قدرت، «انحصاری» نمیباشد که تحت ِ تسلط ِ نیروئی مشخص قرار گیرد بنابرین باید گفت که در انتخاب ِ« ارادۀ مبارزه»، آزادی مطلق وجود دارد و هر فردی به اندازۀ توانش میتواند همکاری و یاری نماید. پس باید گفت که در استقامت و استواری ِ «ارادۀ مبارزه» هیچکدام از اضداد مجاهدین حق نداشته اند و همگی در سراب بسر میبرند.

کلمات یا واژه هائی همچون فداکاری، شفافیت، قانونمندی، صداقت، صلح خواهی شهامت و مبارزه که درک ِ تک تک آنها حتی در کتاب ِ فرهنگ ِ لغات بسیار دشوار و غیر ممکن میباشد و عملکرد به یک واژه از آنها برای بسیاری از انسانها دشوار میباشد خوشبختانه در «مجاهد»، گرد ِ هم جمع شده اند. مجاهدین توانستند واژۀ «تحقیر» را از ملت ایران پاک و «اراده مبارزه» را جایگزینش کنند تا «تحقیر » را بر سر ولایت بکوبند. آیا دیدار ولی فقیه با امام زمان بجز تحقیر معنائی دگر دارد؟

از آینده نامعلوم نباید ترسید و «امروز» را باید نجات داد زیرا که مردم ایران تا رسیدن با آزادی، آرام و قرار نخواهند داشت.

سازمان مجاهدین خلق ایران که با« حقانیت و استواری» محمد حنیف متولد شد، استقامت ِ «ارادۀ مبارزه» را بر «شخصیت و استواری» مسعود رجوی بنا کرد تا توانست ولایت فقیه را متلاشی سازد.

نانو کلمه: http://rooshanai.blogspot.com/2011/02/blog-post.html

روشنائی روی شهر http://www.youtube.com/watch?v=Z9i7w-QUnp4

جمشید آشوغ - عید پاک عیسی مسیح - 24.04.2011

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

بارِ دگر: شهر اشرف



بارِ دگر، شهر اشرف به بیرحمانه ترین شکل، مورد حمله قرار گرفت.

بارِ دگر، سازمان مجاهدین خلق ایران، به وحشیانه ترین شکل، مورد تجاوز قرار گرفت.

بارِ دگر، مردم ایران به زشت ترین شکل، گلوله باران شدند.

بار دگر، به «انسان» بیرحمانه تر، وحشیانه تر و زشت تر حمله شد. اینبار به تاریخِ انسان و شرافتِ انسان حمله بردند.

از دوران اسپارتاکوس تا چند ثانیه قبل از حمله وحشیانه به شهر اشرف، تاریخ شاهد زشترین نوعِ جنگها با «ابزار» و «ابعاد» متفاوت بوده است، اما اینبار «ابزار» وحشیانه تر و «ابعاد» بسیار وحشتناکتر و وسیعتر بوده اند. اینبار، کلماتِ نوشته شده در قراردادهای بین المللی «ابزار» را میساختند که به عمد، نسخ شدند تا سرکوبگران ولایت فقیه، با دستهای باز حمله کنند. اینبار، حیثیتِ سازمان ملل، «ابعاد» را میساخت تا به عمد، آرزوها و احساساتِ انسانها را نشانه رود. اینبار، ابعادِ نوبل، پوچ شد. مگر قراردادهای بین المللی نبودند که سلاحِ مجاهد را گرفتند تا حفاظت شوند؟ اینبار، چنین سازمانهائی با چشمهای باز « بارشان » را بیشرمانه بر زمین گذاشتند که سبکبال پیش روند تا سنگینی بارِ وجدانِ بشریت را بر دوشِ انسانهای شریفِ جامعۀ جهانی رها کنند.

اینبار نیز برای بارِ دگر: انضباط، فداکاری، عشق و مبارزۀ اشرفیان را باید به پای فردی گذاشت که او را «شیر همیشه بیدار» میگویند: مسعود رجوی را میگویند.

جمشید آشوغ – بعد از حملۀ وحشیانۀ قراردادهای بین المللی به شهر اشرف

14.04.2011