۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

هشت نیم





  






                
                            روی عکسها کلیک شود

  بر گرفته از کتاب« کشفِ اسرارِ فدریکو فلینی» بزبان ایتالیائی، نوشته جمشید آشوغ

فدریکو فلینی کارگردان فقید ایتالیائی(1920-1993) بعنوان هدیه گرانبها و تاریخی این فیلم را به زن هدیه میکند که تحت ستم، تحقیر و تجاوز «دین – اجتماع»  قرار گرفته است.
قسمت اول
 هنرپیشگان: ساندرا میلو(در نقش کارلا) - کلاودیا کاردیلانه( کلاودیا)- آنوک آیمه(لویزا).
مارچلو ماسترویانی در نقشِ گوئیدو که در زبان ایتالیائی معنای «راهنما» میدهد. فلینی دو استفاده از این نام میبرد: پیامبر و کارگردان که راهنما کننده انسان و هنرمندان میباشند. در جائیکه گوئیدو در نقشِ پیامبر افراط میکند، گوئیدو کارگردان(که فلینی است) از راه میرسد. مشاهده این فیلم ( سال 1963 ) به هر زبانی که در دسترس باشد توصیه میشود.
دهمین فیلم فلینی به سن 42 سالگی، رشدِ هنری فلسفه ای او را بنمایش میگذارد که بیشتر و پیشتر نمیتوان رفت. برای درک از فلسفه فلینی بطور عام و یا در این فیلم بطور خاص باید نام بسیار عجیب فیلم را مطالعه کرد. چرا هشتِ نیم؟  و چیست؟ عجیب ترین و خارق العاده ترین تیتر از خلاقیت انسان را بنمایش میگذارد که در جائی دیده نشده است. وقتیکه «هشت» فهمیده شود، زندگی هنری - فلسفی پر از معمای فلینی نیز براحتی درک میشود. او در خلق این شماره بسیار ظریف و لطیف بود. هیچ هنرمندی در هیچکدام از هنرها به چنین ظرافت و لطافتی دست نیافته است که با تک شماره ای بتواند فلسفه «زن» در زندگی بطورعام و دینی مشخص را بطور خاص بیان کند. بنابرین باید با دقت به «هشت» که روی پرده سینما در ابتدا فیلم ظاهر میشود توجه خاص داشت که مورد تائید کارگردان است و تمامی نظراتش را در بر میگیرد و نه «هشت» که روی پوستر فیلمها در کشورهای مختلف به چاپ رسیده است. پوسترها با تغییرِ شکل و رنگِ هشت، فلسفه و فهمِ فیلم را تغییر داده اند. هشت، شامل دو دایره بالائی و پائینی است، یکی را به دلخواه انتخاب کرده و بطور عمودی، سمت راست یا چپش را پوشانده تا فقط نیمی از آن دیده شود. از نیمرخش نوک و غددِ پستانِ که بشکل حروف عربی میباشند آشکار میشوند. با دیدن غدد بوسیله ذره بین، کلمه «الله» ظاهر میشود. سوراخِ وسطِ هشت، رحمِ زن همراه با جنین را نمایان میکند. هشتِ فلینی یکی از زیباترین آثار خلق شده در جهان هنر میباشد. کارگردان با این فیلم علاوه بر اینکه دینِ مشخصی را شرح میدهد پا به عرصه جدیدی از تفکر میشود که دائما از ماده (ماتریال) به تصور(ذهن-غیر ماتریال-روح) و از معلوم به مجهول سیر میکند. مسیرِ طولانیِ هنرِ فلینی که دائما بیننده را دچار مشکل میکند با این فیلم بطور آشکار بیان میشود. این روش از فیلم سازی بسیار مشکل بوده و شبیه به خلقِ سمفونی میماند. بهمین دلیل فلینی فیلمهایش را «خواب» یا «خاطره» دوران کودکی عنوان میکند تا هیچگاه به توصیف آنها نپردازد. از شرح دادن بیزار بود تا لذت هنرش از بین نرود تا درک فیلم برای بیننده آسان نشود. در ابتدا فیلم شماره «نود و نُه» اتوبوس که ترکیب دو «نُه» است باید توجه را جلب کند. «نود و نُه» تعداد اسامی الله میباشد اما شماره «نُه» در کابالا (عرفان یهود باستان) معنای رحمِ زن است(حتی ترس). مسافران اتوبوس بطور فشرده همچون کنسرو میمانند که حضور در فضائی بسیار تنگِ رحم میباشد و اینکه زیر فشارِ الله هستند. انسان از تاریکی به روشنائی در صفِ ترافیک اما سکوتِ مطلق در انتظار نوبت میماند که از رحمِ مادر خارج شود و به جهان پای نهد. گوئیدو در حالتِ جنینی قرار میگیرد و با فشار از فضای تنگِ رحم و با سر از پنجره ماشین بیرون میاید. سپس در آزادی مطلق( از رحم بیرون آمده) سمت آسمان پرواز میکند. فردی، بندِ نافش را میکشد تا بطور کامل خارج شود اما در لحظۀ خروج از رحم، مردی که روی کلاهش جمجمه ای حک شده و  «مرگ» را تداعی میکند شتابان سوار بر اسب سر میرسد. این صحنه دو معنی دارد اول اینکه انسان طور عام وقتیکه بدنیا میاید بلافاصله در محاصره مرگ می افتد اما بطور خاص این مرگ از سمت اسکله ای نفتی که در کنار دریا(ئی از نفت) قرار دارد سر میرسد و میگوئید: بیا پائین(یعنی از واژن مادر)  برای همیشه. گوئیدو از خواب بیدار میشود پزشکش او را معاینه میکند و روزنامه ای میخواند که تیترش چنین است: 5 فرزند، که باید تعداد فرزندان پیامبر باشد. نسخه پزشک یک هفته درمان با «آب مقدس» از چشمه ای در عبادتگاه است. سنگ سیاهی که شبیه جمجمه و از آسمان فرود آمده نیز نمایان میشود.  داستانِ فیلم برای ساختنِ اسکلت بندی «فضا پیما»ست که سنگ آسمانیست. اسکلت بندی ساختمانِ سه معنا دارد 1- در رابطه با آسمان است(فضا پیما) 2- نزدیک به کوهی میباشد بهمین دلیل بلند است 3- شبیه به اسکله های نفتی در سرزمینی نفتخیز. در اواسط فیلم وقتیکه درشب بسوی فضا پیما میروند در حالیکه گوئیدو سرش را پائین انداخته کلاهش برای چند ثانیه روی پرده سینما میاید که بشکل «مثلث – بیضی» میماند که سنگ سیاه آسمانی را بیاد میاورد. در ورود به محوطه فضا پیما چادرهائی سفید همچون خیمه بر پا کرده اند که بالای آنها لامپهائی قرار دارند که شبیه به شبهای عبادت میماند و بطور شفاف گوئیدو را پیامبر خطاب میکنند. کلاودیا در محلِ چشمه، زنی را تداعی میکند که در بیابان برای رفع تشنگی فرزندش چشمۀ آب مقدس را میابد. مردی مسن دیده میشود که معشوقه ای بسیار جوان به سن فرزندش دارد. برای اولین بار فلینی بازیگرانش را به قبرستان میبرد و گوئیدو در لباس پلیس که نظم و قانون را میاورد درهای مرگ را نیز به روی زندگی میگشاید. فلینی میخواهد بداند در «آن دنیا» چه میگذرد در موقع گذار از ماده (ماتریال) به تصور(ذهن-غیر ماتریال-روح)، چنین گذارهایی را تا  آخرین اثرش پیش میبرد بخصوص در فیلمهای آمارکورد(تلخی های خاطرات) و صدای ماه. گوئیدو در حالی که پدرش را برای ورود به قبر کمک میکند چند سئوال از او دارد اما پدرش نمیتواند جواب  بدهد. فلینی از اینکه دین میتواند ریزترین مسائل «آن دنیا» را پاسخ دهد متعجب است در حالیکه مردگان نمیتوانند. نویسنده ای از گوئیدو فرق بین کاتولیک و مارکسیسم را میپرسد اما فلینی همان لحظه جواب نمیدهد بدلیل اینکه در این فیلم، دینِ مورد نظرش، مسیحیت نبوده است. اما در فیلم بعدیش یعنی «جولیتاِ احساسِ روان انسان» به سئوال نویسنده پاسخ میدهد و «دین» را در کلیتش توضیح میدهد. جولیتا همسر واقعی فدریکو فلینی است و زن را در کلیتش که روح و روان زندگی انسان میباشد را تداعی میکند. عشوه و زیبائی زن را در حرکتِ بسیار سادهِ انگشتانِ دستِ کارلا مشخص میکند که بوسه ای در فضای خالی برای گوئیدو میفرستد که از خود-بیخود میشود. برای فلینی موضوع حائز اهمیت این است که چگونه عشوه زن باعث دستپاچگی مرد و سپس از دست دادن عقلش میگردد. احساس مغناطیسی یک بوسه کدام است؟ که در فضای خالی رها میشود و در فاصله چند متری به گوئیدو میرسد که به ضعف میفتد؟ این احساس مغناطیسی همان احساسی است که در فیلم شیرینیِ زندگی (یا زندگی شیرین) بین خانم آنیتا اکبرگ و مارچلو ماسترویانی در چشمه «تِ رِ وی» در صبحگاه رخ میدهد. در آثار فلینی اعم از کاریکاتور و فیلم، اندامِ زن بخصوص پستان و باسن بسیار بزرگ نشان داده میشوند که دلیلش را علاقمندی او به  برهنگی زن عنوان میکنند در حالیکه فقط ابهت و بزرگی زن را بیان میکنند. برای  نقشهای برهنه که بندرت صورت گرفته هیچ زنی از زیبائی استثنائی برخوردار نبوده است. اگر برهنه بودن مد نظرش بود حتما در صحنۀ هتل که بین گوئیدو و خانم کارلا بوجود آمد (که از زیبائی بخصوصی برخوردار بود) استفاده میکرد. دقیقا همچون صحنه چشمۀ «تِ رِ وی» که به مارچلو اجازه بوسیدنِ خانمِ اکبرگِ زیبا را نمیدهد اما آنقدر بهم نزدیک میشوند تا احساسِ مغناطیسی عشوه(احساس) زن پدیدار گردد.
قسمت دوم
به جرات میتوان گفت هیچکس به مقام زن در هنر به اندازه او ارزش نداد و ارج نگذاشت. انتخاب زنان درشت اندام برای بنمایش گذاشتن کوچک بودن مرد نیز بوده است. زنی همچون کارلا برای عشق همه چیز را می بخشد و حتی بیمار نیز میشود.  زن نمیتواند خیانت کند بخاطر اینکه تحمل تحقیر را ندارد اما مرد براحتی قبول میکند. روی پوستری شماره «چهل» مشاهده میشود و باید اشاره به سنِ باشد هر چند که گوئیدو چهل و سه سال دارد. در هتل وقتیکه تولید کننده فیلم از پله ها پائین میاید گوئیدو به سمت او میرود و همچون عبادت در مقابل او سجده میکند و کلماتی را شاید به عربی بیان کند. تولید کننده، ساعتی به گوئیدو هدیه میدهد که اهمیت وقت را در دین مورد نظر نشان میدهد. با گذشتِ دقایقِ فیلم به صراحت سئوال میشود چند عمل باید صورت گیرد؟ که جواب میاید فقط پنج عمل، که مطمئنا تعداد عبادت روزانه میباشد. گوئیدو چندین بار به عدد پنج اشاره میکند که اصول و پایه های عبادت هستند. کلاه سیاه گوئیدو دقیقا شبیه به عمامه مشکی است که مردان مذهبی در کشورهای خاورمیانه بر سر میگذارند. وقتیکه گوئیدو بر روی موی سرش آب میریزد شبیه به عملی است که قبل از عبادت روزانه باید صورت گیرد همچون وقتیکه به خوردن (مانند ناخن گرفتن) ناخن مشغول میشود که نوعی عبادت سالانه میباشد. خانمی که دوست گوئیدو است رو به او کرده و میگوید: آه خدای من! پیامبر صدایش را بلند کرده که همه را بترساند. سپس وارد صحنه های «چند همسری- چندزنی(ویدئو در پائین مقاله شماره 1)» میشود که از مشخصات برجسته گوئیدو برای تحقیرِ زن است. او با هدیه های فراوان وارد میشود زیرا که برای کوچکترین همسرش همیشه باید هدیه های کودکانه ببرد. وقتیکه  وارد حوض برای شستن خود میشود بطور مشخص دست راستش را بلند میکند تا  شانه اش بیرون بماند و پوشیده نشود مانند لباسهای دو تکه سفید(بالا تنه و پائین تنه) در عبادت. در این صحنه ها که تحقیر زن صورت میگیرد «هفت زن» او را در ملافه ای پیچیده و حمل میکنند و در موقع حمل به روی او پودر خوشبو کننده میریزند دقیقا همچون مرده ای که باید توسط هفت مرد حمل شود. زنی که هنوز جوان است ولی گوئیدو او را  پیر تلقی میکند، اعتراض کرده و پیامبر را به رسمیت نمیشناسد اما گوئیدو سه بار تاکید میکند و میگوید که قانونه، قانونه، قانونه. به شلاق زدن همسران میپردازد و در آخرین ضربه اش کلماتی ناشناس شبیه به عربی بزبان میاورد. زنِ فرانسوی در حینی که شلاق به موهایش اصابت میکند در حرکتی برق آسا خودش را در پارچه سفید میپیچاند. گوئیدو بعد از شلاق زدنها از پشتِ  مهماندار هواپیما عبور میکند به سمت چتری بزرگ(شبیه چترهای دریائی) میرود و دست زنی که درون چادر بسته شده است را میبوسد. گوئیدو که دست زن را میبوسد در نقش فلینی است که در مقابل بزرگی زن سر فرود میاورد، زنی که تحقیر شده است. همسرِ گوئیدو به شستنِ کفِ خانه همچون عبادت سالانه که در محل مقدس انجام میگیرد میپردازد. در اطرافش ملافه هائی آویزان است که نشانگر آویزان بودن پرده های بزرگ بر دیوارۀ خارجی ساختمانِ مقدس میباشد. فلینی در این صحنه های پر از رنج، ایدئولوژی کردنِ تحقیرِ زن را، توهین به بشریت تلقی میکند و آنرا به زیباترین نحو ممکن بنمایش میگذارد. بر روی ساختمان فضا پیما آدمهائی از روی پله هایش بالا و پائین میروند که نشاندهندۀ ششصد پله بر روی کوهیست که مردم باید در طی مراسم طی کنند. کارگردان، آروز و تصوری زشت را برای گوئیدو، که ایده های تجاوزگرانه اش کوچکترین روزنه ای برای رشدِ انسان باقی نمیگذارد، را در نظر دارد. بنابرین گوئیدو در حال غش کردن است و نمیتواند پروژه اش را پیش ببرد و همه جا مورد نفرین و تنفر است. میخواهد از مرگ فرار کند اما نمیتواند. مردم او را مورد تحقیر قرار میدهند، همچنانکه همسرانش او را تحقیر میکردند. در نتیجه به زیر میز میرود و سلاحی را که دوستش در جیبش گذاشته بود بیرون میاورد و خودکشی میکند.  لحظه ای فرا رسید که باید هر چه زودتر ساختمان، تخریب شود تا پروژۀ زشتِ گوئیدوعملی نشود بهمین دلیل گوئیدو در نقش فلینی میگوید: از هیچ به هیچ میرویم. مثالی است که میگوید: وقتیکه درخت میوه های خوب نمیدهد باید قطع شود بدلیل اینکه درختِ خوب نمیتواند میوه های بدهد. در نتیجه تمامی ساختمان تخریب میشود و زندگی جدیدی آغاز میشود. تمامی هنرمندان (مردم) که تا آن لحظه خسته و عصبی بودند در لباسهاس سفید آرام بخش و سبکبال از راه میرسند تا گوئیدو که فلینی است را در آغوش گیرند. گوئیدو(فلینی) میگوید: آه این چه برق روشنائی از شادیست که مرا در بر میگیرد و بمن قدرت زندگی میدهد؟ در اینجا تصور آخرت را دارد و به دنیای دیگر وارد میشود و میگوید: «چقدر آزاد شدم بعد از پیامبری که آمده بود همه چیز را مرتب و همه چیز را تمیز کند. الان همه چیز خوب است و سمت و سوئی دارند، واقعیت است. چقدر دوست دارم این احساس را تعریف کنم اما نمیدانم چه بگویم. زندگی جشنی است و باید آنرا با یکدیگر در صمیمیت بگذرانیم». در لحظات آخر فیلم، موزیکی هیجان انگیز که خاطرات سیرک را به یاد میندازد شنیده میشود، زندگی همچون بهشت میشود و یا اینکه همگی در بهشت هستند زیرا که پدر و مادر گوئیدو نیز از راه میرسند و همه بر روی سکوئی دایره شکل بر خلاف جهتِ ساعت، همچون حرکت عابدین، به رقص میایند( ویدئو در پائین مقاله شماره 2). در طول روز جشن ادامه دارد و در شب، تمام صحنه به سیرک تعلق میگیرد و ارکستر خارج میشود. آخرین صحنه به پسری کوچک میرسد که با سیاهی شب در حلقه ای از نور قدم میزند. این نور همان نوریست که در بیست وسومین فیلم فلینی «مصاحبه» بعنوان نور امید تعریف میشود. برای فلینی، نژاد مرد هیچ امید و فضائی برای رشد ندارد بچه بدنیا میاید و بچه از دنیا میرود. اما دختر، درک میکند که فضای زیادی برای رشد دارد و به «زن بودن» میرسد. بعد از اتمام فیلمبرداری، فلینی تصمیم میگیرد که صحنه های آخر فیلم یعنی چرخیدن بر خلافِ جهتِ ساعت را تغییر دهد. او این صحنه ها را در واگنِ رستورانِ قطاری فیلمبرداری میکند اما بعد از مونتاژ آن را حذف میکند و از همان صحنه های پیشین استفاده میکند. او به دو دلیل اینکار را میکند اول بخاطر اینکه شک ایجاد کند که نمیدانسته چکار میکند و دوم بخاطر اینکه هیچگاه فراموش نشود. او از استثنائی بودنِ خلاقیتِ خودش با خبر بوده و با چنین کارهائی به ابدی شدن خودش کمک کرد. فلینی نمیتوانست و نمیخواست فیلم را در قطار تمام کند زیرا که مسیرِ قطار در یک جهت است و به انتها میرسد اما او اعتقاد به چرخش در زندگی داشت و بهمین دلیل پایانش بر روی سکوئی مدور صورت میگیرد و هم اینکه اشاره ای داشته باشد به اصلی ترین حرکت عابدین در زیارتگاه که «چرخش» است. او خودش را بزرگترین دروغگو خطاب میکرد و مستندی با عنوان « من بزرگترین دروغگو هستم» را در  سالهای آخر زندگیش برای تلویزویونی فرانسوی میسازد. بخاطر اینکه شرح فیلمهایش از زبان خودش دقیقا در تضاد با معنی فیلم بوده است. نمیخواست فیلمش را تعریف کند تا همیشه بشکل اسرار ماندگار باشد.
 باید یادآورشد سایه های روی دیوار در دوران کودکی معرفی کنندۀ وجدان، احساس و آروزهای انسان میباشند که بسیار بزرگ و غیرقابل لمس هستند و به چنگ نمی آیند. احساس درکودکی بسیار بزرگ است اما تهی است بهمین دلیل بی رحمانه توسط دین به تسخیر در میایند. فدریکو فلینی دین و یا پیامبری را مورد اهانت قرار نمی دهد ولی نظراتش را با ظرافت و بطورعمیق بیان میکند تا آزاری به اعتقاد افراد وارد نشود. هشت نیم سه معنا دارد: اول: که پیامبری هشت زن و نیم داشته است. «نیم» یعنی یکی از زنهایش تقریبا بین هشت تا نه سال داشته است بنابرین بدلیل کم بودن سنش «نیم» محسوب میشود. اما معنای دوم برای فلینی از اهمیت بیشتری برخوردار است زیرا که مستقیما به مقام زن توجه دارد. اومعتقد است که هشت یا جشن جهانی هشت مارس برای زن بسیار کم است. بنابرین در جامعه ای که نمیتوانند زن را درک کنند او «نیم» دیگری را می افزاید تا ارزش زن را در قله ای بالاتر قرار دهد. سوم: یاد آور میشود که هشت یا زن، در بعضی از تفکرات، نصف محسوب میشود. باید تاکید کرد که نام فیلم «هشت ونیم» نیست بلکه «هشت نیم» میباشد.

                                          

                                               1- صحنه چند زنی



                                                   
                                             2- صحنه آخر

جمشید آشوغ
 07.03.2013

۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

لبهای کبود





 لبهای کبود خامنه ای بر کسی پوشیده نیست و هر فردی بنا بر سلیقه، آنرا به موضوعی ربط میدهد. نصیحت های او در دیدار با مردم آذربایجان به روسای دو قوه (نا) اجرایی و (بی) قانونگذاری، خبر از انفجار مهیبی را در بیتش میدهد. حینِ نصیحت ها(تشرها) علائمی بطور آشکار که ریشه در احساسِ او داشته بر صورتش نمایان شد که نتوانست بر آنها سرپوش گذارد. پنهان کردن چنین علائمی نشات گرفته از احساس، با «تفکر» امکان پذیر نیست. بیانِ احساس در «لحظه» و «فوری» رخ میدهد، اما بیانِ «تفکر» به زمان احتیاج دارد و نمیتواند «فوری» صورت بگیرد. مطمئنا تیمی که متنِ گفتارش را  آماده کرده، وخامتِ اوضاع  را نیز به او شرح داده تا در حین سخنرانی آبروی نظام را بر باد ندهد. اما مگر میشود؟ آیا مگر «تفکر» میتواند جلوی «احساس» را بگیرد؟ و بر احساس که سر چشمه درونی فرد میباشد غلبه کند؟ نه، امکانپذیر نیست. علائمِ مصیبتِ رژیم بسیار قوی و شکننده هستند، بهمین دلیل حین سخنرانی در چهره او آشکار شد. حتی اگر متنِ حرفهایش را هزاران بار در گوشش خوانده باشند. رشدِ احساسِ مقاومتِ ملی بحدیست که فقط در یک نقطه و در یک لحظه بر «تفکرِ متن» غلبه کرد و همچون تیری از احساسِ خامنه ای بطور آشکار بیرون جهید و در یک «کلمه» بر قلب رژیم می نشیند. کبودی لبها و ترشحِ بزاق  از عواملِ مصیبتی هستند که دامان رژیم را گرفته اند. این علائم نتیجه رشدِ احساسِ «ترس» است که با «وحشت» ختم می شود. اما آیا واقعا خامنه ای از  گماشته ها ترسیده است؟ مگر از نوکر و چاپلوس باید ترسید؟ متاسفانه سرزمین ایران از همیشه محلِ رشدِ مسئولین و روشنفکرانِ! نوکرصفت بوده است که در هیچ شرایطی نتوانسته اند خطوط فکری را به اندازه یک میلیمتر در جهتِ منافعِ ملی به «جلو» حرکت دهند. کسانیکه تا به امروز در خدمت به شاه و یا ولی فقیه نوشته اند، چاپلوس و نوکرصفت نیستند  بلکه آنها را با کلمه خائن، مشخص میکنند و خائنند. روشنفکران هستند که گریبان مردم را گرفته اند و نه سازمانِ مشخصِ سیاسی. هیچ سازمان سیاسی به تنهائی نمیتواند کاری کند اما یک روشنفکر «به تنهائی» خیلی کارها را میتواند انجام دهد. سازمان سیاسی، دستهائی بسته دارد بخاطر اینکه سازمان است و ناچار میباشد. نمیتواند و نباید از روشِ موردِ اعتقادش دست بکشد، با بالا رفتنِ انسجامِ تشکیلاتی، دست ها نیز بسته تر میشوند. وظیفه روشنفکر، باز کردن جادۀ فکریست تا سازمانها بتوانند در آسایش به مسیری متفاوت قدم گذارند. که ایران فاقد چنین روشنفکرانیست. آنها قادر نیستند و توانائی ندارند، زیرا که «تفکر»شان در زیرِ خط فقرِ فرهنگی پیش میرود: یا دشمنی، یا تملق. وقتیکه روشنفکر بتواند تفکری را در جامعه نهادینه سازد مطمئنا سازمانها نیز از وی پیروی خواهند کرد. تا وقتیکه چنین فقدانی وجود داشته باشد محال است در سازمانها تغییر ایجاد شود. تا هنگامیکه روشنفکران به رفتار و یا موضوعی اعتقاد نداشته باشند اما بنا به دلایلی و یا بهانه ای آنها را انجام میندهد تحت سلطه سازمانها قرار میگیرند. چنین روشی، بجز تباهی هیچ محصولی ببار نخواهد آورد. دقیقا مانند ولایت فقیه که به «بهانه» اسلام و یا اینکه شاه به «بهانه» سلطنت، کشتن انسان را وظیفه و اساس خودشان میدانستند. نتیجتا بهانه برای سانسور، بهانه برای تفتیش عقاید، بهانه برای لباس و غیره.... همیشه وجود خواهد داشت. روشنفکر قبل از اینکه از خدا و یا دین صدمه ببیند، از «بهانه» های خودش در توجیه اعمالش ضربه می خورد. موضوعی که در این قشر بچشم میخورد کمبود فلسفه و ریز بینی است. جامعۀ بدون فلسفه جامعه ایست بدون تفکر، که روشنفکر! و هنرمندانی! ضعیف و بی اراده ببار میاورد. افرادی که لقب روشنفکر دارند همگی بدون «ارادۀ تفکر» هستند اما «فکر» میکنند. «فکر» کردن از مشخصات تمامی انسانهاست ولی «تفکر» نه. فقط عده ای خاص تفکر دارند.  صادق هدایت یا احمد کسروی در ایران، روشنفکر! تلقی میشوند اما نوک تیز حرفهایشان بسوی ملت بود، از قبیل: «ملت نفهم، ملت نماز خوان، ملتی با آفتابه، ملتی که فرهنگش را نمیشناسد و.....». تا چه وقت این ملت  باید از سوی حاکمانی همچون خانواده پهلوی، ولی فقیه و روشنفکرانش مورد تحقیر قرار بگیرند؟ حاکمانی که ثروت و روشنفکرانی بی احساس که فرهنگ را به غارت بردند؟ دلیلِ حملۀ چنین قشری بمردم واضح است زیرا خودشان را روشنفکر تلقی میکردند و نمیخواستند مسئولیت و تقصیرِ فقر فرهنگی را به عهده بگیرند. ملت ایران دقیقا شعوری همچون مردمِ جهان دارند. تضادی هم که در جامعه وجود دارد به دلیل رشدِ شعورِ مردم و عقب بودنِ شعور روشنفکر است. نویسندگی، «فن» است هیچ دلیلی بر «شعور» انسان نمی باشد. کدام جامعۀ قرن بیست و یکم در میدانهایش اعدام صورت میگیرد و روشنفکر یا هنرمندش سکوت پیشه کرده و یا در عملی زشت تر به نیروی پیشرو حمله کنند؟ دفاع از نیروی پیشتاز، دفاعِ شخصی، سلیقه ای، احساسی و یا قبول کردن مواضعِ آن نمیباشد بلکه دفاع از جریان تاریخی است که در مسیرش قرار گرفته ایم. خیلی از روشنفکران چاپلوس هستند که حتما در مسیرِ حرکتِ تاریخ، سرشان بی کلاه خواهد ماند. خیلی ها نیز دشمنی میکنند یک روز توافق دارند و روز بعد توافق را پس میگیرند و بسوی دامان ولایت در حرکتند.
قسمت دوم
بنابرین خامنه ای از دو گماشتۀ خود ترسی به دل راه نمیدهد، ترس او «در» و «از» کجاست؟ حرفهای خامنه ای چنین بود:«قضیه ای پیش آمد در مجلس، قضیه بدی بود، قضیه نامناسبی بود هم ملت را ناراحت کرد، هم نخبگان را ناراحت کرد. بندۀ حقیر هم از دو جهت ناراحت شدم(گریه حامیان) هم خودم احساس تاثر کردم و هم بخاطر ناراحتی مردم احساس تاثر میکنم. روسای دو قوه همدیگر را متهم کردند. این کار بدی بود، خلافِ شرعه، خلاف قانونه هم خلاف اخلاقه. این درست نیست، غلطه. بنده فعلا نصیحت میکنم. چه معنی داره این کارها، همه غلطند. وقتی ما همه(گرگها) برادریم و دشمن مشترک(مردم) جلوی رویمان است. توقع بنده از مسئولین این است که حالا که رفتار دشمن(مردم) شدت پیدا کرده است شما هم رفقاتاتونه با هم شدت بدید بیشتر با هم باشد(صلوات مردم). کسی حالا نره بیرون بر علیه این یا اون شعار بده. نه، بنده با اینکار هم مخالفم. اون اتفاقاتی که در مرقد امام(زهر خورده) افتاد درست نیست، اینها به نفع ما نیست. نگه دارید: خشم هاتونه». خامنه ای سپس حرفهایش را در مورد «اتم» و دوستانِ صدیقِ جمهوری اسلامی همچون آمریکا، اسرائیل و اروپا ادامه میدهد. مرزِ سرخِ بین «احساس» و «تفکرِ» ولی فقیه کلمه «خشم» بود که نمیبایستی بزبان می آورد. خشمِ مردم. آری، تمامی تشرهای ولی فقیه به گماشتگانش به همین کلمه ربط دارد. اما چرا ترس از «خشم» دارد؟ هیچکس، بخصوص ولی فقیه بیدلیل ترس به دل راه نمیدهند.
 خامنه ای دقیقا میداند («که»): شهامت، استواری و شفافیت در یک «نقطه»ای همچون «لیبرتیِ-اشرفِ مقاومتِ مردمی» بحدی متمرکز و منسجم است که با موشک پرانی هم نمیتواند قدمی پیش رود. ولی فقیه بدون شک میداند که چنین مقاومتی بر شانه ها و رهبریتِ مسعود رجوی تا میدان آزادی تهران پیش میرود و بهمین دلیل از کلمه «خشم» مردم وحشت دارد. خامنه ای میداند ترسِ مردم، توسطِ شهامتِ چنین مقاومتی ریخته شده بنابرین اوست که باید «وحشت» داشته باشد.
 عده ای بی جهت و بدون دلیل برای مجاهدین دلسوزی و نصیحت ها میدهند و از اینترنت که ابزاریست عمومی، سوء استفاده میکنند. این عده فکر میکنند که دزد نیستند اما اگر درِ خانه ای را باز ببینند به غارت می پردازند:«آب نمی بینند، شناگران قابلی اند». استفاده از صفحاتِ اینترنتی به اخلاق و ادبیات مشخصی احتیاج دارد زیرا که عمومی هستند و همچون تمامی وسایل عمومی باید به نحو احسن و بدون سوء استفاده انجام گیرد در غیر اینصورت دزدی محسوب میشود. برای این عده که بدون اجازه از مجاهدین، برای جانِ آنها چانه میزنند باید به قطعه ای از فیلمِ فدریکو فلینی اشاره کرد:« پسری جوان بعنوان خبرنگار، نزد خانمی که ستاره سینماست رفته و می پرسد: آیا از این همه دربدری، درد سر و کار طاقت فرسا  خسته نمی شوی؟ ستاره سینما پاسخ داد: طبیعتِ هنر، چنین میخواهد».
 اگر از مجاهدین پرسید چرا این چنین و بدین شکل مبارزه و مقاومت می کنید حتما پاسخ خواهند داد: طبیعتِ ولایتِ فقیه، احتیاج به چنین مقاومتی دارد.
هیچ اندیشه و روشی، قدرتِ مقابله با وحشت و مرگی که ولایت فقیه بر ایران مستولی کرد را نداشت بجز راهِ مجاهدین. تمامی راهها، صدها بار قبل از مجاهدین، بعد از مجاهدین و بدون مجاهدین امتحان شدند اما هیچکدام جوابگو نبود. هر راهِ دیگری با ذلت و خواری در دامان ولایت رفت و یا خواهد رفت.
بدلیل مبارزه شفاف و بی امان مجاهدین به یک موضوع اساسی و مهم که تحقق یافت باید اشاره کرد. پیدا کردن هزاران آخوند در سازمان ملل، جوائز سینمائی از قیبل اسکار، جایزه نوبل  که همگی بی آبرو و بی حیثیت شدند. مگر کم است؟ کدام نیروئی میتوانست این همه آخوندِ رذل را در چنین نقش های کلیدی پیدا کند؟
بنابرین مجاهدین هزاران مرتبه حق دارند که جدی تر و جدی تر باشند و دفاع از مقاومت را در ریزترین مراحل، دنبال و دفاع کنند. در چنین مسیری، مهمترین و اساسی ترین وظیفۀ آزادیخواهان دفاع بی چون و چرا از آقای مسعود رجوی میباشد. تا کور شود هر که نتواند ببیند: ولی فقیه.
هیچگاه نباید به تضادهای ساختگی درون رژیم بها داد و جدی تلقی کرد. تضاد ساختگی احمدی نژاد با آخوندها، برای قطع دست ولایت فقیه نیست بلکه برای پنهان کردن آخوندهاست تا در وقوعِ انفجارِ ملی نجات یابند. احمدی نژاد از لاریجانیها بدتر و اینها از موسوی و کروبی پست تر، ولی فقیه از تمامی آنها دجال تر است.
مجاهدین و مبارزین با خونشان در نثاری بی همتا و بی وقفه، ولی فقیه را به چنین روزِ سیاهی نشانده اند و همچنین خواهند توانست با رنجهایشان «اتحاد ملی» که لازمۀ عبور از سختیهاست را در شورای ملی مقاومت گسترش دهند. بدنِ انسان اگر مورد هجوم ویروس واقع شود دلیلی بر نفی انسان نمیشود. انقلاب نیز چنین است اگر ویروس هائی همچون شاه و خمینی آنرا بیمار کردند دلیلی بر نفی انقلاب نمیشود. مجاهدین سرودی را میخوانند:«انقلاب، انقلاب، ای که خورشیدِ تو در تقدیر است – آنچنان منتظرم در ره تو، که اگر «زود» بیائی، «دیر» است». این سرود مشخص میکند که مجاهدین نقطه انفجار در ولایت فقیه را تعیین میکنند و ایکاش در چنین انفجاری ذره ای هم هنرمندان و روشنفکران شرکت داشته باشند. بخصوص چاپلوسان. آوردن چند کلمۀ ترانۀ «مرگ بر اصل ولایت فقیه» از مجاهدین بدون ذوق نمیباشد. خطاب به عده ای که بدون اجازۀ  مجاهدین، برایشان مسیر و راه حل پیدا میکنند:« حالا تو زیر زمین به تنبکِ ولی فقی تون می نازید».
در کتاب اسپارتاکوس چنین نوشته است:«احتیاجی نیست به لرزه افتاد وقتیکه بتوان، زمین(ولی فقیه) را به لرزه انداخت». احساسِ شهامتِ «خشمِ» ملی بر خاسته از مسیرِ لیبرتی - اشرف همچون خورشیدِ درخشان، تابیده و دمیده بر ملت ایران: گوارا و تهنیت.
جمشید آشوغ     01.03.2013