۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

نانو کلمه


«نانو» کلمه

میکرو « 0.000001 یا یک میلیونم»، واحدیست برای اندازه گیری مانند «میکرو»سکوپ. نانو « 0.000000001 یا یک میلیاردم » نیز واحدیست برای ذرات ِ کوچکتر از «میکرو» که در«نانوتکنولوژی» مورد استفاده قرار میگیرد. امروزه در ساختن پوشاک نیز از نانوتکنولوژی استفاده میکنند، با چنین لباسی میتوان در استخر شنا کرد و بلافاصله به ضیافتی رفت، بدلیل اینکه لباس خیس و چروک نمیشود یعنی اگر ریزترین ذرات شناسائی شوند میتوان از آسیبها در امان بود. در فارسی مثالی وجود دارد که میگوید اگر خشت اول اشتباه کار گذاری شود تا ثریا دیوار هم کج خواهد شد. خشت اول یعنی ریزترین کلمه یا تفکر. درعلم پزشکی و رشته های مربوطه نیز، از «نانو» در«بیو اینفورماتیک» استفاده میشود تا بتوان فهمید که «مغز» چگونه «فکر» را تولید میکند که مورد بحث در این مقاله نیست. بخشی که مورد نظر میباشد ربط دادن ِ «نانو» به رشد ِ فکری روشنفکر ِ ایرانی است تا پی برد که از «مغز ِ» آنها تا تولید ِ «تفکر» چه مسیری طی میشود و در کدام نقطه از این مسیر به خطا میروند و راه را گم میکنند بدون اینکه متوجه شوند، اما در روشنفکر غربی چنین صورت نمیگیرد و به هدف میرسند و بهمین دلیل نیز بعد از دیگ ِ پلوپز، تفکر را نیز«تولید» میکنند و روشنفکر ایرانی باید فقط تقلید و استفاده کند. تقلید کننده نیز هیچگاه پیروز نمیشود. مو شکافی در این مورد، از اساسی ترین و مبرم ترین راه برای پیشرفت و پیشبرد تفکر در ایران است. نشناختن نقطه گمشده در چنین مسیری باعث شده که روشنفکر ِ ایرانی در ضعفی عمیق فرو رود و فقط به ترجمۀ آثار ِ غرب بپردازد بدون درک آنها و از خودش نیز هیچ نداشته باشد. اما اگر انسان واقعا بخواهد جریانی را، که از «مغز» به تولید ِ «فکر» میانجامد، کشف کند مطمئنا به واحد ِ اندازه گیری کوچکتر از «نانو» احتیاج خواهد داشت. چرا همیشه در ایران، حرف اول را مبارزین میزنند؟ چرا اگر بدون مکث و سریع بخواهیم اسم ِ یک روشنفکر که «وزن ِ تفکر» داشته باشد را بزبان بیاوریم باید بیندیشیم و فکر کنیم و به یاد نخواهیم آورد؟ اما اسامی مبارزین را میتوان، بدون لحظه ای تعمق، ردیف کرد؟ چرا در غرب مسئله دقیقا برعکس است؟ و فقط اسامی روشنفکر و فیلسوف بچشم میخورد و برای یافتن مبارز باید کمی تعمق کرد؟ اگر دقت شود در یکصدو پنجاه سال اخیر که مهمترین تغییرات فکری در غرب رخ داده است همیشه درکنار ِ متفکران با ارزش، مبارزین نیز قرار داشته اند، اما هیچگاه مبارزین بدون حضور ِ متفکرین وجود نداشته اند در حالیکه در ایران دقیقا بر عکس بوده است. مسلما مبارزین انسانهای متفکری هستند اما فکر آنها برای ایجاد ِ تفکر ِ مبارزاتیست ولی متفکرین، فکرشان برای ایجاد ِ تفکر و گسترش در جامعه میباشد. چه ضعفی و اینکه این ضعف در کجا نهفته شده است؟ بنابرین برای درک از چنین ضعفی، باید از «نانو کلمه» کمک گرفت که برای اولین بار در ادبیات بعنوان یک «هویت ِ مشخص» در این نوشته مورد استفاده قرار میگیرد. قبلا عده ای از «نانو کلمه» در ادبیات و یا در تشخیص ِ حالتها استفاده کرده اند اما نه با شکل و هویتی مشخص و بیشتر از یک نوع روانشناسی مورد استفاده قرار گرفته شده است. از آنجائیکه برای اولین بار مورد استفاده قرار میگیرد مطمئنا ایرادهای فراوانی دارد که امید است به مرور زمان حل شوند. بنظر میاید در روشنفکر، نقطه گمشده که در حد ِ فاصل ِ بین «مغز» و «تفکر» قرار دارد باید «احساس» باشد که نقش مهمی را ایفا میکند. تمرکز بر روی «احساس»، مورد ِ نظر این مقاله میباشد. باید مسئلۀ دیگری را نیز تفکیک کرد که «طبع» با «احساس» فرقی بنیادی و اساسی دارد، بلافرض فردی میتواند طبع ِ شاعری بسیار خوبی داشته باشد با شعرهای عالی همانند احمد شاملو، ولی فرد دیگری میتواند فقط احساس ِ شاعری داشته باشد همانند برتولت برشت و سهراب سپهری هر چند که شاعر نباشند. بنابرین برای شناخت ِ آثار ِ هنرمند، باید احساس را در نظر داشت و نه طبع را. مطمئنا «داشتن ِ طبع»، احتیاج به قدرت ِخواندن و نوشتن دارد حتی اگر فرد ِ مزبور شعور نداشته باشد، اما «احساس» دقیقا برعکس است هیچ احتیاجی به خواندن و نوشتن ندارد و بر اساس شعور و درک، قابل اجراست. کافیست به تمامی وب سایتها و بلوگها رجوع شود و مشاهده کرد که همگی فقط از طبع ِ بالا و قدرت نوشتن بسیار خوبی برخوردار هستند. از فرمول ِ «مغز- احساس- تفکر» باید پاشنه آشیل و ضعف در جامعه تفکر را پیدا کرد. این مقاله بر روی« احساس» انگشت گذاشته که مابین «مغز» و« تفکر» قرار دارد. بر همین اساس اگر خطوط فکری در ایران را به دو دستۀ بزرگ «مبارزین» و «متفکرین» تقسیم کرد میتوان پی برد بدلیل اینکه مبارزین دقیقا بدنبال احساس ِ خود میروند از اهمیت بیشتری برخوردار میشوند وموفقترند، اما روشنفکر از جائیکه به احساس ِ خودش جوابگو نیست، مجنون وار به پیش میرود زیرا که احساس خودش را باور ندارد و همیشه آنرا یک «چرخ ِ کربلائی» میدهد تا خیالش راحت شود.

نانو کلمه - قسمت دوم

در مبارز فرمول ِ«مغز-احساس-تفکر» دقیقا به اجرا گذاشته میشود اما در روشنفکر یک جابجائی بوجود میاید و به فرمول ِ «مغز-کربلا-تفکر» تبدیل میشود. همین فاصلۀ ایجاد شده توسط «کربلا» باعث ِ شکست او شده است. البته منظور از کربلا، موقعیت ِ دقیق ِ جغرافیائش در عراق نیست، میتواند لنین در روسیه، مائو در چین، هوشی مین در ویتنام و ..و.. باشد، اما برای راحت شدن ِ این مقاله از کربلا استفاده میشود که قابل لمس تر نیز میباشد. بنابرین هر روشنفکری طبق ِ بینش ِ خویش کربلائی دارد و آنرا جایگزین احساس ِ خود میکند. همیشه ضعف و فلج ِ فکری در جامعۀ روشنفکر ِ را، حضور ِ دیکتاتورها عنوان میکردند، چنین منطقی در وسعت ِ جغرافیائی ِ بزرگ قابل قبول میباشد یعنی اینکه حضور ِ دیکتاتور، ترویج ِ تفکر در جامعه را اجازه نمیدهد و تفکر نمیتواند راهی برای نفوذ در جامعه بیابد که حرفیست بسیار به حق. ولی بهترین تفکرات در غرب در زمان ِ دیکتاتورها صورت گرفته است. بحث بر سر این است چرا نوشته های شاملو، شریعتی، صادق هدایت، بازرگان و.... وزنی نداشتند بجز وزن کتاب؟ آنها که دیکتاتور زده نبودند و حتی بعضی ها بورس تحصیلی نیز از دیکتاتور میگرفتند. دقیقا بحث بر سر ِ افرادیست که دیوار ِ دیکتاتوری را عبور کرده و به آنطرف دیوار رسیده بودند اما هیچی برای گفتن و نوشتن نداشتند. وب سایتها و قلم بدستان ِ امروز تقریبا 32 سال بدور از دیکتاتور در کشورهای آزاد زندگی میکنند، پس چرا آنها نمیتوانند تفکر تولید کنند؟ چه عاملی باعث ِ چنین فقر ِ فرهنگی شده است؟ باید فقط « احساس» را که به زمان ِ«حال» بستگی دارد زندگی کرد و نه «تفکر» را، که در «آینده» بسراغ ما خواهد آمد. چگونه احساس ِ روشنفکر « گردش ِ توریستی کربلائی» را انجام میدهد؟ نمونه بارز در این نوع بینش صادق هدایت، احمد شاملو، علی شریعتی، مهندس بازرگان و......میباشند که همیشه احساسات ِ خودشان را به یک سفر ِ کربلائی میبردند و سپس وارد جامعه میکردند. بنابرین وقتیکه احساس ِ روشنفکر از او جدا میشود و به کربلایش برود تا تصفیه شود، دیگر حقانیت ندارد و بدلیل نداشتن حقانیت، شکست میخورد. فردوسی مبارزی بود شاعر، که احساسات ِ خودش را بدون واسطه ای به تفکر تبدیل میکرد، کافیست به اسامی استفاده شده در سروده هایش نظری افکند مانند رخش، رستم، گرز، دیو و .... با سروده ها ئی لبریز از نشات و طراوت که انسانها را، لااقل در حیطۀ زندگی شخصی، به یک مبارز تبدیل میکنند بدون اینکه به «امامی» التماس کرده باشد اما شاملو با پریا، قناریها و شقایق ها بلائی بر سر خواننده میاورد که بعد از خواندن شعرش به اولین پاسگاه پلیس رجوع و خود را معرفی کند. شریعتی احساسش در مورد ِ زن را مستقیما به فکر تولید نمیکرد بلکه باید به پیشگاه فاطمه فاطمه میرفت و آنرا یک «تصفیۀ فاطمه ای» میداد و سپس برای تحقیر ِ زن بطور ِعام و زن ِ ایرانی بطور خاص وارد جامعه میکرد تا راه اسلامی شدن جامعه و یا فاطمه کردن تمامی زنان را بپیماید، در غیر اینصورت چرا کوچـۀ پیامبر را اینقدر زاغ میزده تا ببیند وقتیکه پیامبر از سفر بر میگشت چگونه فاطمه را در آغوش گرم خودش میگرفت؟ آیا هیچ پدری چنین کاری را نمیکرده و یا نمیکند؟ و یا شریعتی موضوعی برای گفتن نداشته و به پیامبر، حسین و کربلا پیله میکرده؟ با تمام احترامی که مردم به خاندان پیامبر دارند باید گفت که عمل ِ روشنفکر نباید فاطمه کردن جامعه زنان ایرانی باشد. چرا صادق هدایت بدلیل خودکشی بعضی از روشنفکران غرب، همانند چزاره پاوزه ایتالیائی که پنج ماه قبل از او خودکشی کرد، دست بخودکشی بزند؟ چرا زمینۀ تفکر در ایران آنقدر باید بی هویت باشد که حتی خودکشی غربیها نیز مد بشود؟ و چرا با آنهمه مد در پاریس از قبیل حقوق انسان، شامپاین، عطر، لباس و غیره، هدایت خودکشی و شریعتی کربلا را انتخاب کردند هر چند که هر دوعمل در بینش آنها یک معنا را میداد: مد ِ روشنفکری. امروز هم مد سکولاریزم راه افتاده و همه باید مانند میمونهای داروین شوند. تفکر که مد ندارد. اما جالبترین مثال برای شادروان مهندس مهدی بازرگان است. او تقریبا هم سن با مهندس «انزو فراری» ایتالیائی، خالق ِ اتوموبیل فراری است. مهندس ِ ایتالیائی بدنبال احساس خود رفته و اتوموبیل فراری را به جهان عرضه میکند، مهندس ایرانی چونکه شنیده بود قرآن دینامیزم و مکانیزم دارد بدنبال مکانیزم قرآن، راه افتاد تا از مکانیزم مهندسی اش بتواند به مکانیزم قرآن برسد. چنین بینشی نتیجۀ فقر ِ تفکر است. هر چند که سپس به پست نخست وزیر رسید اما متوجه شد که تا «احساس» بیان نشود و به «تفکر» تبدیل نگردد هیچکاری را نمیتوان پیش برد حتی با چنان پستی و مکانیزم قرآنش. انسان با فردوسی راه مبارزه، با شاملو راه بیحالی و با شریعتی راه دروغ را یاد میگیرد. «نانو کلمه» نسبت به روانشناسی از اهمیت بیشتری برخوردار است، زیرا با روانشاسی میتوان به گذشته پی برد اما در نانو کلمه هم گذشته و هم آینده را میتوان تا حدودی در زیر نظر داشت. دقیقا بدلیل شناخت از نانو کلمه، وقتی باراک اوباما به مصر سفر کرده بود، تغییرات امروز این کشور را تحت عنوان: «مگسی بر پیشانی اوباما » نوشتم. با نانو کلمه میتوان وارد روانشناسی شد اما با روانشناسی نمیتوان وارد نانو کلمه شد. با نانو کلمه میتوان وارد تاریخ شد و دقیقا درک کرد که تاریخ یعنی چه.

نانو کلمه - قسمت سوم

بجز وب سایت سازمانهای سیاسی که باید خط مشخصی را دنبال کنند، امروز نیز مُد بی هویتی در تمامی «وب سایتهای» ایرانی هویداست و اگر نظری به آنها انداخت همگی در مورد آدمکشی ولی فقیه مینویسند. در رمانسی نوشته شده بود:« که مادر بزرگها نباید در قصه های شبانۀ قبل از خواب، در مورد اینکه اژدها آدم میخورد، برای کودکان بگویند زیرا آنها کاملا بر این امر واقف هستند، مادران باید یاد بدهند به چه طریقی میشود اژدها را از بین برد، در وب سایتها همگی مینویسند که ولی فقیه آدمخوار است.

با نانو کلمه میتوان به پروسۀ بزرگ ِ«قدرت- اقتصاد» ضد ِ مردمی که سال گذشتۀ در ایران بوقوع پیوست وارد شد و فهمید چرا مشخصا در مواقعی که لشکر ِ سرکوبگر ِ ولی فقیه در مقابل مردم صف آرائی کرده و به آدمکشی مشغول بود کاریکاتوریستهائی همچون نیک آهنگ کوثر، که باید خشم مردمی را بیان میکردند بر خشم و ارادۀ مردم ِ به ستوه آمده آب ِ سرد میریختند و در خارج از کشورهمراه با اکبر گنجی، احمد باطبی، گروه مستان، تلویزیون صدای آمریکا، گوگوش، نوریزاده، سازگارا، شیرین عبادی، محسن مخملباف پروژۀ دفاع از ولایت فقیه، با شعار « ممنوع کردن خشونت» را به پبش بردند تا موسوی، کروبی، خاتمی بتوانند پروژه سیاسی را به پیش ببرند و رهنورد، شجریان، جعفر پناهی نیز هر کدام بنوبه خود وارد گود شوند و صحنه را بخود اختصاص دهند. تمامی این افراد با دو کلمه که رمز شناسائی بود پیش میرفتند، موسوی و کروبی که راس سیاست آنها بودند به حفظ « امام» پرداختند و بقیه افراد همگی برای «خشونت» نکردن تبلیغ میکردند در حالیکه فقط نیروهای سرکوبگر ولی فقیه به خشونت میپرداخت. افراد نامبرده شده زانو نمیزنند آنها بسیار مزدورترند زیرا که مانند سوسمار همیشه خزیده راه میروند و در باتلاقی از تفاله غوطه ور هستند تا مردم را در آرواره های ولی فقیه بیندازند. رژیم با تمامی ترفندهایش سقوط نکرد اما ولی فقیه با شکستی بسیار بزرگ محو شد و زمینه را برای سقوط ِ محتوم حکومت فراهم کرد و کارتهای مزدوران نامبرده را نیز سوزاند.

نانو کلمه یعنی لحظۀ احساس ِ خالص و بلافاصله بیان ِ آن، بدون هیچ فاصله ای. استفاده از چنین احساسی بعنوان کلمه، یعنی ابتداترین قسمت از شکفتن ِ کلمه که راه بسوی تفکر میبرد.

برای درک ِ بیشتر از اینکه روشنفکر ِ ایرانی به احساس خودش اهمیت نمیدهد و اینکه متوجه شد که تعدادشان تا چه حد زیاد است و مردم را طوری احاطه کرده اند تا اجازه رشد پیدا نکنند نا گزیر باید سری به کتاب «شعر زمان ما - شماره 3 »، از شادروان استاد محمد حقوقی زد که در مورد آثار سهراب سپهری میباشد. در این کتاب هفده نقد از شخصیتهای برجستۀ ادبی بر آثار سپهری آمده است اما هیچکدام نقدی مشخص ننوشته است و همگی در شک و تردید نسبت به سپهری پیش رفته اند. از آنجائیکه سپهری واقعیتی کتمان ناپذیر بود، این افراد صفحاتی را نوشتند ولی بدون اینکه موضوعی را مشخص کنند. معمولا در نوشتن ِ نقد باید موضوعی روشن شود در غیر اینصورت نوشتن ِ نقد لزومی ندارد. در نقد ِ منتقدین مشخص است که همگی «احساس» میکردند که سپهری شاعر نیست، اما هیچکدام شهامت ِ نوشتن ِ چنین احساسی را نداشته اند، هر چند که سپهری نیز خودش بطور دقیق و مشخص گفته بود که:« اهل کاشانم و پیشه ام نقاشیست». متاسفانه منتقدین از بیان ِ احساسشان پرهیز کرده و حتی از گفتۀ سپهری نیز چشم پوشیدند تا اینکه ثابت کنند سپهری شاعر است و حدود پنجاه صفحه را با شک و تردید در مورد شاعر بودنش مینویسند. کافی بود فقط یک نفر از منتقدین به احساس خودش پاسخ میداد و با شهامت فریاد میزد:« اصلا سپهری شاعر نیست و نمیدانم چیست و کیست». اگر فقط یک نفر چنین میکرد، «دو» مسئله کاملا روشن میشد: اول اینکه بدنبال سپهری میرفتند تا پیدایش کنند و دوم اینکه لااقل فردی پیدا شده بود که جوابگوی احساس خود میشد و همین مسئله در ساختار ِ تفکر ِ ایران میتوانست بسیار حائز اهمیت باشد و در نتیجۀ چنین شهامتی، « احساس» رشد میکرد و اما افسوس که نشد. اصلا سهراب سپهری کیست؟ باید به جرات گفت که او بطور خالصانه معرفی کنندۀ «نانو کلمه» بوده یعنی ریزترین و ابتدائی ترین درک از« احساس» تا به کلمه تبدیل شود و سپس جامۀ «تفکر» را به تن کند. او نمیتواند شاعر باشد او نقاشیست با دید ِ بزرگ ِ فلسفی از «نانو کلمه»، از رشد ِجریان ِ احساس تا ماده ای به اسم کلمه. فقط یک نقاش میتواند درک کند که:« فقط سایه ها میدانند که چه تابستان گرمیست». فقط یک نقاش میتواند پی ببرد که چگونه «یک الاغ یونجه را میفهمید» و یا« آفتابی یکدست باشد»، او وقتی نقاشی میکرده است به درک ِ کلمات و احساس ِ کلمات پی برده بود و فلسفۀ تفکر را بطریق زیر بیان میکرد:

- جنگ پیشانی با سردی مُهر

- جنگ یک روزنه با خواهش نور

- چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

- واژه را باید شست

- گاه تنهائی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.

- روح من گاهی از شوق سرفه اش میگیرد

- یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم

- بهتر است بر خیزم رنگ بردارم روی تنهائی خود نقشۀ مرغی بکشم.

خطوط ِ بالا از دریای بی انتهای فلسفۀ سپهری میگوید، او از بی انتهای رنگ در نقاشی شروع میکرد و به بی انتهای «فلسفۀ کلمه» ختم میکرد بدون اینکه شعری بگوید. وقتی او میگوید: «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید» مشخصا روی سخنش با شریعتی، شاملو، هدایت و دیگران است و نه با مردم عادی. او دقیقا ضعف ِ جامعه را پیدا کرده بود و مشخصا بر روی روشنفکران انگشت گذاشته بود. یکبار ِ دیگر سپهری فیلسوف و متفکر را بخوانیم : « یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم». چنین جمله ای که اصلا شعر نیست، این تفکریست کُند با مکثی فراوان. یعنی اگر این خط را همزمان با شعر ِ پریا از شاملو خوانده شود، شعر ِ پریا خیلی سریع تمام و گم میشود اما همین خط از سپهری در ادامه ای کُند، وسعت پیدا میکند و در حالی که جریان دارد مکث میکند، همانند فیلم های «سرجئو لئونه» کارگردان و فیلسوف ِ فقید ایتالیائی( روز و روزگار در غرب).

نانو کلمه - قسمت چهارم

با شناخت از کمبود ِ«احساس» در روشنفکر میتوان در فرمول ِ« مغز- احساس- تفکر» سفارشی از فدریکو فلینی کارگردان فقید ایتالیائی را نیز گنجاند، او بالاتر از تفکر، «تصور» را قرار میدهد. بقول او «تصور» در مداری بسیار بالاتر از «تفکر» قرار دارد. در نتیجه فرمول ِ بالا چنین میشود:« مغز- احساس- تفکر- تصور». نه اینکه تا قبل از فلینی «تصور» وجود نداشته است، اما او توانست آنرا صاحب ِ هویت کند تا مشخص تر شود. هویت دادن و مشخص کردن، زیباترین ابزار ِ تفکر ِ انسان برای یافتن ِ راه حل میباشد. او راست میگفته است که «تصور» بالاتر از «تفکر» قرار دارد: تصور ِ بهشت، تصور ِ جهنم، تصور ِ خدا، تصور ِ بی خدائی، تصور ِ بابانوئل و غیره. مشخصا تصور ِ چنین ِ مسائلی بسیار بالاتر از تفکر میباشند زیرا که تمامی افکار ِ انسان را بخودشان مشغول کرده اند. فلینی توانست، بینش ِ انسان را یک قدم جابجا بکند و آنرا در مسیر ِ «تصور» که مرحله ای بالاتر از «تفکر» میباشد قرار دهد. در این مقطع باید سپهری را نیز بمیان آورد که توانسته بود بر «تصور»، لباسی بپوشاند مانند: «بهتر است بر خیزم رنگ بردارم روی تنهائی خود نقشۀ مرغی بکشم». که حتما بعدش بتواند به پرواز درآید: تصور ِ پرواز.

افرادی که به تفکرات فلینی آشنائی سطحی دارند فکر میکنند که فلینی از «احساس» سینما میساخت در حالیکه او از «تصور» میساخت، موضوعی بغایت دشوار. در فرمول ِ«مغز-احساس- تفکر»: احساس، مغز را در بر میگیرد و نه تفکر را، زیرا که باید تفکر را تولید کند، اما تفکر هم احساس و هم مغز را در بر میگیرد ولی تصور، بدلیل اینکه در مداری بسیار بالاتر قرار دارد تمامی آنها را در خود جای میدهد.

فلینی خودش را چنین تعریف میکند:« من دروغگو هستم». او راست میگفته زیرا که او از «تصور» فیلم میساخت در حالیکه «تصور» واقعیت ندارد، وجود ندارد، او توانست لباسی بر تن ِ «تصور» بپوشاند. بقول خودش موضوعی که وجود نداشته باشد یک دروغ است. بنظر او خدا دروغ است اما او بحث را همینجا نمیبندد، زیرا که بی خدائی را نیز دروغ مینامد. پس بقول معروف: روز از نو، روزی از نو . آیا از این نقطه میتوان به جمله معرف شکسپیر:«بودن یا نبودن» رسید؟

بنابرین «تصور ِ» انسان بحدی بزرگ است که هزاران بار کهکشان را در خود جای میدهد و قدرتی دارد که بهشت و جهنم را بسازد و از دوباره «تصوری» جدید عرضه کند و آنها را از بین ببرد ولی هنوز جا دارد که به امام زمان برسد، بعد خدا را از بین ببرد و باز هم هنوز جا دارد تا همه را دوباره و سه باره بسازد و از بین ببرد. تصور تا بی نهایت ِ اعتقاد داشتن پیش میرود. تصور تا بی نهایت ِ اعتقاد نداشتن پیش میرود. این میشود فلینی: یعنی تصور. میشود سپهری: یعنی تصور. فلینی کارگردان نیست همچنانکه سپهری شاعر نبود آنها خالق ِ «تصور» هستند.

بنابرین افرادی که در ایران طبع نوشتن دارند و تا به امروز بعنوان روشنفکر و یا متفکر معرفی میشدند بیشتر به کلاهبردار نزدیک هستند و تمام خسارت را نیز از جیب و جان ِ مردم میپرداختند. وقتیکه استیفن هاوکینگ تئوری نبودن خدا را میدهد کاملا حق دارد و بسیار زیبا و ظریف است زیرا که او برای شاگردانش و برای جهان بدنبال فرمولی در کهکشان میگردد تا علم ِ فیزیک را متوقف نسازد و بتواند به تصورات بی انتهای خویش جامه ای بپوشاند، همانگونه که داروین برای بشریت موتوری را روشن کرد، اما این مسائل چه ربطی به مقاله نویسان ِ ایرانی در وب سایتها و جشن آنها دارد؟ سپهری در مورد چنین افراد بی حواس مینویسد:« پس نماز مادر را نشکنیم» . اعتقاد ِ به خدا (برای کسانی که به او اعتقاد دارند) فرقی فاحش با وجود خدا در کهکشانها دارد، دقیقا مانند اعتقاد داشتن به بابانوئل و یا وجود آن. هاوکینگ میگوید در کهکشان خدا را نیافته است اتفاقا کسانیکه به خدا اعتقاد دارند زودتر از هاوکینگ به این نتیجه رسیده بودند که خدا را نمیتوان در کهکشان یافت. خوشبختانه هاوکینگ میداند چکار میکند ولی قلم بدست ایرانی نمیداند چه مینویسد.

مثالهای آورده شده از کتاب ِ شعر ِ زمان و نظرات ِ هاوکینگ، فقط برای شناخت ِ قلم بدستان است که بدون اینکه خالق باشند هر چه را خواندند(مانند تئوری هاوکینگ) قبول دارند و یا اینکه به احساس ِ خودشان باور ندارند مانند نقد نویسان بر سهراب سپهری.

اولین قدم برای رشد ِ روشنفکران، اعتقاد داشتن به احساس است، وقتی ستون چنین احساسی استوار شود، رشد ِ تفکر سهل و شفاف میشود و در این مسیر باید تنبلی و آماده خوری را کنار گذاشته و تقلید از دیگران را رها کنند.

جامعه یعنی جمع ِ افراد، پس باید یقین داشت که جامعه نیز فرمول ِ«مغز- احساس- تفکر - تصور » را نیز در ذات ِ خود حمل میکند، باید توانست نبض ِ« نانو » در جامعه را بدست آورد. از آنجائیکه روشنفکر، احساس ِ خود را نمیتواند بیان کند، چگونه درک و تشخیص از احساس ِ جامعه را میتواند داشته باشد؟ اما جامعه (مردم) صداقت دارد و احساسات خودش را دقیقا و مشخصا بیان میکند بدون اینکه به آن «چرخش ِ کربلائی» دهد.

احساس ملت ایران چیست؟ کافیست، دماغ را کمی بسمت ایران چرخاند تا احساس ِ ملت به مشام برسد. احساس مردم ایران همانطور که از 32 سال به مشام میرسد و در سال گذشته به نهایت رسید چنین است: «مرگ بر اصل ولایت فقیه». در چنین احساسی هیچ شکی وجود ندارد. بنابرین میتوان فرمول را چنین نوشت:« مغز- مرگ بر اصل ولایت فقیه- تفکر- تصور». بدون این احساسی ملی نمیتوان پیش رفت.

فقط ائتلافی که بر این احساس ِ بزرگ ِ ملی انطباق کامل داشته باشد حقانیت دارد و راه رشد بسوی تفکر را می پیماید. ائتلافی سازمان یافته، شفاف، منظم، فداکار که با فکر، اراده و پشتکار ِ ایرانی دقیقا و مشخصا بر چنین احساس ملی بنا نهاده شده فقط شورای ملی مقاومت میباشد که مشخص کنندۀ هویت ِ ایرانی است. بنابرین هر احساسی که غیر از این شعار باشد یعنی دروغ و دور زدن و رفتن بسوی کربلائی.

اما برای افرادی که به هر طریقی از ائتلاف در همبستگی ملی با شورا دوری میجویند باید گفت که:

احساس، یعنی «زمان ِ حال» با هویتی مشخص که از «گذشته» میاید همچون «مرگ بر اصل ولایت فقیه». احساس، آینده نیست. بهمین دلیل است که باید بر احساس ِ ملی ائتلاف کرد که دقیقا خط سرخ ملت ایران است. اما «تفکر» مربوط به آینده است. از درک ِ «احساس» تا «تفکر»، به وقت احتیاج دارد و زمان مصرف میشود و درهمین فرجه از زمان میتوان پایه ریزی آینده را انجام داد.

ولی فقیه حضور ندارد، کروبی، موسوی بی ارزش بوده و هستند. صدای آمریکا،اکبر گنجی، احمد باطبی، نیک آهنگ کوثر، شیرین عبادی، رهنورد رفوزه شدند. شجریان، گوگوش، جعفر پناهی باید ترانه های عزای ولایت را بخوانند.

احساس اعتماد ملت در احساس اعتماد شورای ملی مقاومت با شعار: مرگ بر اصل ولایت فقیه هر روز بیشتر گره میخورد.

جمشید آشوغ 14.02.2011

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر