۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

مقاوم برای مقاومت





قسمت اول
آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت از ابتدا و پیش از همه میدانست که گناه بزرگی را مرتکب شده است. با به قدرت رسیدن ولایت فقیه، گناه خودش را بیشتر شناخت بنابرین هیچ احتیاجی نیست هر روز برایش کتابی پست کرد، شعر ونقاشی فرستاد، یا توماری خواهرانه در دفاع از یاران اشرفی اش امضا کرد. خمینی در 33 سال پیش و شاهنشاه از قبل، گناه آقای رجوی را در یک کلام ابلاغ کرده بودند: مقاومت.  احتیاج به تومار، شعر، نقاشی و کتاب نبود. خلقِ فلسفۀ مقاومت نیز ربطی به ایشان ندارد و با انسان متولد شد. اما «مسعود رجوی» کار دیگری را انجام داد.
هنر یعنی خلقِ احساس. نواختن، خواندن، مجسمه سازی و ....... هنر نیستند. خلق «احساس» بوسیله ابزاری را «هنر» گویند. چرا؟ بخاطر اینکه احساسِ نهفته شده  در طبیعتِ انسان قابل رویت نیست، بنابرین هنرمند باید «احساس» را به «شکل»ی مشخص تبدیل کند تا لمس شود. بدون هنر، «احساس» نیز نامعلوم و نامشخص باقی خواهد ماند. و عشق، محبت، مبارزه، مقاومت و..... در لایه های وجودی انسان برای همیشه پنهان میمانند. تمامی این ذرات بطور کاملا طبیعی «درون و با» انسان زاده میشوند اما هنرمند آنها را قابل لمس میکند. تنها موضوعی که ربطی به طبیعتِ انسان ندارد «ایدئولوژی» میباشد که همچون وصله ای ناهمگون، پیکرِ زیبای انسان را زشت و فرسوده می کند. چارلی چاپلین در اثر شگفت انگیزش «روشنائی روی شهر» در ابتداِ فیلم «محبت» خود و در پایان، «عشقِ» دختر گلفروش را برای بینندگان قابل لمس میکند. چاپلین در تمامی آثارش فقط «یک کار» کرد و نه بیشتر. او حتی زشتی را نیز نتوانست بیان کند بخاطر اینکه نمیدانست چیست، فقط «محبت-عشق» را برای همنوع خود قابل درک کرد. منتقدین خام اما با ماموریت مشخص از سوی ولایت فقیه تصور میکنند که آقای رجوی باید صد کار را همزمان و خیلی سریع آماده کند. بنابرین هر چه را کم میاورند از او طلب میکنند. مجاهدین و بخصوص رهبریتش فقط یک کار را باید انجام دهند:«مقاومت» و منسجم کردن نیروها برای مبارزه ای که در حس ملی نهفته شده است و مردم خواهانش هستند: مرگ بر اصل ولایت فقیه. و مشخصا بهمین دلیل است که فقط مجاهدین توانستند تنها ترانه هنری در این سه دهه: «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را اجرا کنند. در صورتیکه چنین کاری را باید هنرمندانی که هر روز خیام، حافظ و.. را اجرا میکنند به اجرا در میاوردند. چه ذوقی در خیام وجود دارد؟ بس است. دست از این امامها باید شست. «نود و نه» کار باقیمانده را باید افرادی انجام دهند که از مسئولیتهایشان فرار کرده و همیشه طلبکارند. چرا مقاومت ملی از کسی طلبکار نیست؟ آزادی در آینده ایران نیز دقیقا در گرو همین «تک عمل یا مقاومت» مجاهدین است اما هیچ بستگی به مجاهدین ندارد. تثبیت آزادی در آینده ایران فقط در گرو «نود و نه» کاریست که طلبکاران از آن سر بازمیزنند.
   فرض گرفته میشود که مجاهدین و بخصوص آقای رجوی وجود نداشته باشند. بدون آنها باید به تاریخِ مقاومت و مبارزه انسان از اسپارتاکوس، عیسی مسیح، بیژن جزنی، مهدی رضائی ...... رجوع کرد و آنها را بطور بسیار سریع از ذهن عبور داد. طبق متون تاریخی این افراد در مسیری مشخص و مشابهِ مبارزاتی قدم گذاشته بودند که در اصلِ مبارزه اشان تفاوتی وجود ندارد. با مطالعه، میتوان مسیرِ مبارزاتی اشان را معلوم و مشخص کرد اما ملموس نمیشود. چنین مسیری فقط قابل مطالعه است و نه قابل لمس. آنها بعد از طی مسیری به «نقطه ای» رسیده اند. نقطه ای بسیار روشن برای خودشان و بسیار تاریک و کور برای دیگران. فقط حضورِ در «نقطه» باعثِ شناسائی آن میباشد. این نقطه، انتهای مسیر پیشین است اما «پایان» مسیرشان نبوده و نیست. در همین نقطه است که «انفجار»ی رخ میدهد. که فروزانترین نقطه در روانشناسیِ مبارزانِ سرسخت است. اسپارتاکوس، عیسی مسیح، بیژن جزنی، مهدی رضائی، حمید اشرف در همین نقطه انفجار قرار میگیرند تا مشعلی فروزان باشند. در این نقطه، آنها به انتهای مسیرِ پیشین میرسند که یا باید «پایان» مسیر را اعلام کنند و بر گردند و یا اینکه هر کس بر صلیب خویش بوسه نهد و پیش رود. عیسی مسیح در تمامی طولِ مسیرش تا رسیدن به آن نقطه، «عیسای مسیح» است. اما اگر بخواهد برای همیشه در تاریخ بعنوان عیسی مسیح باقی بماند در انتهای مسیرش نباید نقطۀ« پایان» گذارد و برگردد. باید راه و مسیرش را ادامه دهد تا عیسائی باشد که جهانیان میشناسند. حتی او، اگر در انتهای راهش، پایان مسیرش را «اعلام» میکرد و بخصوص اگر همرنگ با دشمن پیشین می شد مورد نفرت قرار میگرفت. بخاطر اینکه تاریخ با هیچکس شوخی ندارد و همانطور که فردی را اسطوره میسازد از همو میتواند خائن بسازد فقط بستگی به فرد دارد. تاریخ  فقط ابلاغ میکند. اسپارتاکوس، مسیح، جزنی، مهدی رضائی با ایده های بسیار متفاوت و متضاد در نقطه فروزان، مشترک بوده اند و همگی برای یکبار آن نقطه فروزان را «احساس» کرده اند. که حتی اگر برای یک شعار به صفوفِ دشمنِ پیشین بر میگشتند، «خائن» محسوب می شدند. اگر هزاران خروار نقاشی، کتاب، شعر و.... در توجیه اعمالشان مینوشتند باز هم «خائن» می بودند. اما مسعود رجوی توانسته است بیش از سه دهه در چنین نقطه ای فروزان «مشعل روشنائی» ملی را بدوش بکشد و به «عقب» بر نگردد. زیرا اوست که روشنائی را می بیند.
در بین افرادِ خائن، عده ای از همه بی شرمتنرند و در جهتِ منافعِ دشمن به «افشای رازهای زمان دوستی» می پردازند. مشخص است که در ساده ترین روابطِ انسان «کد دوستی» وجود دارد. این «کد» در هیچ جائی نوشته نشده اما «حضور» دارد و باید به آن احترام گذاشت. ولی عده ای بی شرم بعد از قطع روابط دوستی، «کد» ها را پایمال کرده و ریزترین مسائل را آشکار میسازند. این «کد» در تمامی مراتب زندگی وجود دارد و ربطی به «مبارز و مبارزه» ندارد.
قسمت دوم
 واقعیت و حقیقتی وجود دارد که رژیم شاهنشاهی و ولایت فقیه، وجدان و شرف کلمات را لوث کرده اند و به بازی گرفتند متاسفانه این موضوع به خارج از کشور در سایتهای اینترنتی و نشریات مجازی نیز سرایت کرده و بوفور یافت میشود. و تحتِ کلمات ملی، متحد، شورا، اتحاد و.... در سانسور و تفتیش عقاید گوی سبقت را از دیکتاتورها  ربوده اند. چرا چنین صورت میگیرد؟ بخاطر اینکه سطحِ تفکر در قشرِ روشنفکر، زیرِ خط ِفقرِ فرهنگی است. یک سوی این فقرِ فرهنگی را روشنفکران و هنرمندان نوکر صفت و سوی دیگرش را روشنفکران طلبکار اشغال کرده اند. مثال: احمد شاملو شاعری بود که در آزمایشگاه ها بوجود آمد و هیچ اثری از احساس در آثارش وجود ندارد اما روشنفکر تلقی میشود. آیا هنوز آشکار نگردیده است که تولدِ شاملو برای سد سازی در مقابلِ طراوتِ طبیعی نیما یوشیج در ادبیات ملی؟ سدی در مقابل «احساس» کلماتِ سهراب سپهری؟ و بخصوص سدی باشد در مقابلِ «مبارزه و مقاومت» فردوسی بزرگ؟ شاملو برای نائل شدن به چنین درجه ای بخوبی یاد گرفته بود که  شعرهائی برای زندانیان سیاسی و اعدامیها بنویسد تا بتواند در جامعه ای با فقرِ فرهنگیِ روشنفکر در راس قرار گیرد. و بدین سان «فرهنگ» ملتی را تغییر میدهند. کار هنری را باید «رها» کرد همچون نیما یوشیج و سهراب سپهری. آنها برای رشد به «رهائی» محتاج هستند. ارزش کار هنری در رهائیش است. اما اگر «شاملو» را رها کرد خواهد افتاد، از حال میرود. باید دائما در پوستش فوت کرد تا «ورم» کند. خوشبختانه جوانان و مردم ایران بر خلاف روشنفکرانشان، در مسیری جداگانه راه میروند و سختی بیشماری را متحمل میشوند  تا روشنفکران از خواب خرگوشی بیدار شوند. نشریات مجازی باید هر چه زودتر از درج استفراغهای تکراری پرهیز کنند و ترس را کنار گذارند. فقط با اعتقاد بر مقاومت ملی است که میتوان بر تمامی مشکلات، فائق شد. باید مسعود رجوی را پاس داشت نه برای کارهائی که باید در آینده انجام دهد بلکه برای امروز که «مقاومتی» را قابل لمس کرد تا دیده شود: تا همه بگویند:
  رخت های خانه ها را ببینید: رختِ تنِ مقاومت هستند. آن رودخانه را ببینید، سرزمینی را آبیاری میکند که سرزمین مقاومت است. چمنزار را ببین که گل هایش، مال مقاومت ملی است و درختانِ تنومندش که سر به آسمان سائیده اند: بیاید دست بزنید و لمس کنیدش: که این مقاومت است. نود و نه نفر دیگر وظیفه دارند دست از چاپلوسی، نوکر صفتی، تفتیش عقاید و نالیدن بردارند و نود و نه مسئولیت خویش را انجام دهند. آیندۀ آزاد، بستگی به آنها دارد.

مجاهدین و شورای ملی مقاومت جوان هستند و سنتی دیرینه ندارند که دیکتاتور شوند. در جامعه ایران برای دیکتاتور شدن به سنتِ هزار ساله احتیاج است همانند شاه، ولایت فقیه. و اگر چنین سنت های دیرینه نباشند باید از ارتش کمک خواست و در جامعه چنین زمینه ای وجود ندارد. جامعه روشنفکر احتیاج مبرم به انقلابی بزرگ در فرهنگِ نداشته اش  دارد. ترس نباید داشت. اگر مجاهدین خلق ایران با تمامی فداکاریهایشان  شایسته انتقاد باشند، باید از هزاران «راه و طریقی» استفاده کرد که هیچگونه زاویه و ضلع مشترک با خواسته های ولایت فقیه نداشته باشند. اما چرا نوعِ انتقادها بر علیه این سازمان، زوایا و اضلاعش دقیقا منطبق با خواسته های ولایت است؟ چنین روشی نتیجۀ بی ذوقی افرادیست که در سرشت شان «هم راه» و «همصدا» با ولی فقیه می باشند.
رژیم در حال انجام شعبده بازی انتخاباتش است و از هر سوی جهان مامورانش را  با شعر، سایت، تومار و کتاب بر علیه مقاومت گسیل کرده است. ولی فقیه میداند دعوایش با «مشائی-رفسنجانی» برای داغ کردن تنور انتخابات است زیرا هیچکس به اندازه این زوج برای تثبیت ولایت، قتل انجام نداده است چه در ایران و چه در انفجارهای خارج. ولایت میداند که پلیس بین الملل بدنبال رفسنجانی بوده، پس هیچگاه ریسک نخواهد کرد تا از صندوق رای بیرونش آورد. بخاطر اینکه رئیس جمهورش احتیاج به سفر در خارج را دارد تا آینده نداشته اش را باز کند. ماه آینده باید یک وظیفه و یک رهنمود را انجام داد:
 1- وظیفه هر ایرانیست که با غیبت در شعبده بازیهای «خامنه، رفسنجانی، احمدی نژاد، مشائی» نمایش آنها را بر هم زد. 2-  رهنمود: که در میتینگ شورای ملی مقاومت همراه خانم مریم رجوی در پاریس فعالانه حضور یافت.
قسمتی از نامه چریک فدائی خلق از زندان به مادرش که با کمی جابجائی آورده میشود.  نامه همچنین شامل حرفهائی است که به بازجوی ساواکی میزند.
 رو به مادرش:
اگر این جسم نحیف‌ام --- چو غربال شود زآتش رگبار مسلسل
هیچ مخور غم ---- نمیرم و نمیرند کسانی که ره خلق بگیرند
 پس از مرگ چه باک است؟---- این که سراپای وجودم
 همه لبریز از این ایده‌ی انسانی پاک است
 رو به ساواکی (و مزدوران رژیم خمینی در جهان):
  و ای مردک دژخیم --- تو و شاه (ولایت فقیه) بدانید
من آن‌ام که نه یک بار ---- ولو آن که دو صد بار
به هر مرگ فجعیی که بخواهید بمیرم --- و من این زندگی ددمنشی را نپذیرم
تو گوساله ز تفاله‌ی مدفوع همین خلق کنی تغذیه و باز کنی فخر؟
 «احمد خرم آبادی در زندان شاهنشاه آریامهر»
  امروز هم خیلی ها از تفاله .....................
ولی در پایان باید یاد آور شد که: گل وقتی مقاوم باشد در انبوهی از خار همیشه گل میماند. پس برای مقاومت باید مقاوم بود.

جمشید آشوغ    16.05.2013
نقاشی: اثری از رضا اولیا