۱۳۹۱ شهریور ۱۱, شنبه

«من»



قسمت اول

«من»، ضمیرِ اول شخص مفرد میباشد، مثل: من کتاب میخوانم. این ضمیر، در جامعه گُم و بی تاثیر گشته و قرنها در خاک مدفون است. بهمین دلیل روشنفکر و هنرمند با بی توجهی کامل، بی هویتی را گسترش داده و بر مسیرِ کور قدم نهاده در زیر «سقف»ش حرکت میکنند. در هر گوشه اش نیز که قرار بگیرند بی هویتی مطلق هویداست. تا که چنین سقفی سوراخ نشود در زیرش به گذراندن عمر( و نه زندگی کردن) مشغولند. بهمین دلیل تفکر در روشنفکر، کدخدامنشی، فرقه ای یا قبیله ای است و در هیچ بخشی به دنیای آزادِ فکری راه نیافته اند و ریشه ای به تجسس نمیپردازند. اگر به سایتها، بلوگ ها و نشریات توجه شود هر کدامشان با پنج مقاله نویس و پنج سایه نشین پیش میروند که ترجمه میکنند در رادیو و تلویزیون مصاحبه میکنند و حتما در آینده نزدیک فیلم نیز بازی خواهند کرد زیرا که هنرپیشه بودن نقش اصلی آنهاست. اما با «جدیت» خود را نماینده ملت دانسته و دائما به «تعصب نویسی»«یک شکل نویسی»«مثل هم نویسی» مشغولند. اینها عجب حوصله ای دارند. تنها یک راه برای سوراخ کردن چنین سقفی وجود دارد و فقط با پیدا کردنِ«منِ» هر فرد. در ادبیات و روابط اجتماعی از قسمتِ سطحی و یا ظاهرِ «من»، برای صحبت و یا نوشتنِ چند سطر استفاده میشود و فراتر از آن نرفته اند. «من»، طبیعت و باطنی مشخص و استثنائی دارد که ستونِ فقراتِ رشدِ انسان بر آن استوار است. متاسفانه این ضمیر بجز در چند مورد، همیشه در تلاطمِ تاریخ بی اهمیت و بدون مصرف مانده است. کوشش و توجه خاصی برای گسترش ورشدش نکرده اند. شاید می پندارند که «موجودی» اضافیست و فقط برای صرفِ فعل، فاعل و مفعول لازم باشد. ولایت فقیه نتیجه بارزِ خراب کردن و خراب شدنِ«من» در روشنفکر بوده است. استحکامِ «من» در روشنفکرِ آلمانی باعث میشود که بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم، قدرت اقتصادی را بدست بگیرد. در ایران با محاصره کردنِ «من»، آنرا از معنای اصلی اش دور و جدا ساختند تا بی هویتی را جایگزینش کنند. کلماتِ لومپنی از قبیلِ نوکری، چاکری، غلامی، و کلماتِ روشنفکرانۀ«خود باوری»،«کیش شخصیت» و کلماتِ دانشگاهیانِ بی اسم و رسم همچون آقای دکتر، آقای مهندس، جنابِ و غیره..... را جایگزین «من» کردند. غنائت به چنین سرقتی نشد و «خودخواه بودن» را به «من» چسباندند تا اگر فردی از پسِ «خودباوری» بر آید، در باطلاقِ«خودخواهی» به گِل بماند. سپس کیش شخصیت را به جنگش فرستادند تا «منِ» ایرانی را کاملا محاصره و به بند اندازند و استفاده اش گناه محسوب شود. روشنفکر و هنرمند که وظیفه اصلی اشان حفاظت از منافع ملی و بخصوص «کلمات» میباشد به چنان خواب عمیقی فرو رفته اند که در چشم انداز نزدیک بیداریشان متصور نیست زیرا با اسهال و استفراغ متداوم، در ضعف و بی رمقی شدید از زمین بلند نشده بر زمین میافتند. در شروعِ مقاله مثالی آمده:«من کتاب میخوانم». اگر واقعا معنای «خود باوری» با «من» یکی باشد، جابجائی کلمات، نباید معنای جمله را تغییر دهد و به سادگی قابل درک باشد. آیا چنین است؟ بنابرین جمله بالا را باید بدینصورت نوشت:«خود باوری کتاب میخوانم». جابجائی دو کلمه باعث شده که جمله از بیخ نامفهوم و غیر قابل درک شود. این جابجائی ساده اما تخریب کننده فقط ظاهرِ امر است باید توجه کرد چنین جابجائی چگونه سرشتِ ایرانی را تا بحال تغییر داده است. اینکه «من»، «ضمیر» است بسیار حائز اهمیت میباشد. برای درک مطلب باید سری به فرهنگ لغت زد که ضمیر یعنی چه؟ معنایش بسیار ساده و قابل فهم است. ضمیر یعنی:«اندرونِ دل، یا درونِ دل». دل نیز بمعنای احساس است. یعنی «من»، بدونِ داشتنِ واسطه، میتواند هر انسانی را بلافاصله به احساس وصل کند. در همان فرهنگ لغت باید معنای «خودباوری» را جستجو کرد که آیا واقعا معنایش با «درون دل» مترادف است؟ خودباوری یعنی:«اعتماد به خود» و معنی «درون دل» را ندارد. «خود»، بمعنای شخص است و هر شخصی حداقل از سه بخش اصلی ساخته شده است: جسم، احساس، تفکر. انسان متوجه نمیشود وقتیکه «خودباور» باشد به کدامیک از سه بخش وصل میشود. اگر به جسم وصل شود مطمئنا قهرمان در پرورش اندام میشود اما اگر به تفکر بچسبد به بیراه میرود زیرا که «فکر» بطور مطلق، انسان را از احساسش جدا میکند. جایگزینی «خودباوری» با «من» فقط بهمین دلیل صورت گرفته که «احساس» حذف شود و «فکر» جایش را بگیرد. وقتیکه چنین شود«منِ» ایرانی که مستقیما به احساسش وصل بود، بدونِ ارزش گذاشتن به احساسِ خویش، بدنبال «افکاری» میرود که برایش مهیا کرده اند. اما چگونه افکار را مهیا میکنند؟ در این جایگزینی«امام» و سپس «روشنفکرِدرباری» نقش بسزائی دارند. روشنفکرِدرباری فردیست که بدون احساس و برای تملق از فرد یا نیروئی خاص، قلم فرسائی میکند تا مورد تائید قرار گیرد، هیچگونه الزامی ندارد که حتما برای شاه بنویسد. امام نیز مانند بانک عمل میکند بدینصورت که بانک پول مردم را گرفته و قدرت تصمیم بر پول را از آنها سلب میکند ولی امام زندگی مردم را میخواهد بنابرین توانائیِ تصمیم در«زندگی» را از آنها سلب میکند. روایت است که یارِ امامی بطور مکرر ضمیرِ«من» را بر زبان میاورد، امام نیز خشمگین شده و میگوید که وی «خودخواه» است و خوشم نمیاید. شاید بهمین دلیل از آنروز «خودخواهی» به «من» وصل شده باشد تا سرِ «من» بریده شود. بهمین دلیل هر وقت فردی میگوید «من» جواب میگیرد که «نیم من» هم نیستی. باید به کودکان یاد داد که همیشه دوبار بگویند«من-من» تا که همگی تهمتن شوند.امام، روانشناس خوبی است و میداند که با داشتن پیشوندِ «امام»علاوه بر امام بودن،«منِ» بسیار قوئی نیز درونش نهفته شده است بنابرین هیچ احتیاجی برای استفاده از ضمیرِ«من» ندارد. اما اگر فردی از «من» استفاده کند یعنی که شخصیتی قوی دارد و چنین موضوعی بر امام خوش نمیامد.

قسمت دوم

ولی بر خلاف دیدگاه امام باید اذعان داشت که هر چقدر«من» در انسان قویتر باشد خودخواهی کمتر میشود زیرا که به سرشت و طبیعتِ خود آگاه میگردد و بدنبال حق و حقوق همنوعش میرود مانند چارلی چاپلین که «منِ» بسیار قوی داشت. «منِ» قوی، جدیتِ بیشتری را میطلبد و بهمین دلیل اشتباها آنرا با خودخواهی تعبیر میکنند در حالیکه خودخواهی فقط در «منِ» ضعیف لانه میکند. خودخواهی در روابط نزدیک و بسیار فشرده مشخص میشود و نه استفاده از «من» در ادبیات. نظراتِ امام، خودخواه بودنِ«من» را پیشاپیش بمردم ابلاغ و تزریق کرده است. دین(که در خدمت انسان نباشد) دقیقا مانند گلوله برفیست که بر قله کوه( در مبدا) کوچک است وقتیکه به دامن کوه و یا دشت میرسد(عمرش که زیادتر شود) بجز ویرانی و مرگ چیزی بجا نمیگذارد. اما تاریخ و سرزمین غنی ایران فردوسی را ساخت. او فورا متوجه میشود آنچه بر سر ایران آمده و بعد از او خواهد آمد بدونِ داشتنِ «منِ» بزرگ و با هیبت، ویرانی است و مرگ. بنابرین کمر به بستن حماسۀ بزرگِ ملیِ «من» میشود. هر چند که احمد شاملو نفهمید اما فردوسی بذرِ«من» را در سرزمین پاشید و «من نامه» را تحت عنوان «شاهنامه» مینویسد. فردوسی به درکِ عمیقِ ضمیرِ اول شخصِ مفردِ«من» یا احساس انسان، رسیده بود که چگونه مورد تهاجمِ دین قرار میگیرد که از مردم فقط لاشه اشان را برجای خواهد گذاشت. بهمین دلیل قهرمانانش، تجلی«من» بودند. فردوسی«تهمتن» را میسازد. بدقت باید کلمۀ«تهمتن» را ارزیابی کرد که چگونه بدنبالِ شکوفائیِ «من» است. احمد شاملو نیز «پریا» بی رمق را ساخت، آنقدر خسته و بی رمق بودند که به آخرین بیت نرسیدند و در بین راه، بخاک افتادند. اسب حیوانی است که طبیعتا باید از دیو و اژدها بترسد اما «رخشِ» فردوسی چنین نبود و هر روز اژدها و دیوها را مغلوب میکرد زیرا که رخش، اسبی نبود بجز«منِ» انسان. رستم قهرمانی بود با شهامت و دلیر که برای هر وعده غذا(صبح- ظهر- شب) گورخری شکار کرده، پوست میکنده، حتما درختی را برای هیزم آماده میکرده، آتش میساخته، کباب میکرد و میخورد. رستمی که اینچنین غذا میخورد حتما خروسهائی ساعت 10 صبح و 5 عصر باید صرف میکرد که به لحاظ ابزار و تکنیکی از عهدۀ هیچ قهرمانی بر نمیاید اما از «منِ» قهرمان بر میاید. گرزِ رستم نیز مخصوص و از «منِ» پولادین ساخته شده است. شاهِ فردوسی، پادشاهی بود با «منِ» قدرتمند که دلسوزِ مردمش است و نه شاهی که خسرو گلسرخی ها را کشت. چنین شاهِ قاتلی در «من نامه» فردوسی، دیوها بودند که به ایران حمله میکردند و مردم را میکشتند. از نظر فردوسی، شاه یعنی«منِ» قدرتمند در هر فرد که در جهتِ منافع مردمش به جنگ با اژدها میرود یعنی همانند تهمتن بیژن جزنی، تهمتن مهدی رضائی.

فردوسی دقیقا درک کرده بود که دین افیون است اما نتوانست به شیوائی و سادگی مارکس آنرا ترویج کند و بهمین دلیل قهرمانانی از«منِ» درونِ انسان ساخت. فردوسی میداند که در سرشت و طبیعتِ امام «فروتنی» وجود ندارد بخاطر اینکه لقبِ امام یعنی جدائی از فروتنی و هر چقدر هم بخواهد فروتن باشد اما باید امام باقی بماند. فروتنیِ منهای امام:هرگز.

بنابرین در حالیکه «من» ضمیر است،«خود باوری» ضمیر نیست و فرد ایرانی برای رسیدن به عمقِ معنای «من» و ترس از خودخواه نشدن باید به دورِ کهکشان بچرخد و در این مسیرِ ناهموار هر چقدر نیز سعی کند هیچگاه به «من» نخواهد رسید. برای دریافتنِ «من» در شاهنامه(من نامه) نباید آنرا با صدای بلند خواند بلکه باید با چشم، مطالعه و درک کرد تا بلافاصله به «منِ» درون، وصل شد:

فریدونِ «بیداردل»، زنده شد زمین و زمان پیش او بنده شد. یعنی که فریدون، درون خودش(بیدار دل یعنی: بیداری احساس، بیداری من) را یافته و «من» شده است پس هیچکس نمیتواند بر او حکم کند نه دینی، نه امامی و نه سنتی. فریدون، «من» شده است. بنابرین دین باید در خدمتش باشد. در حینِ همین تلاطمِ تاریخی است که زیباترین تفکر ایرانی و عشق بی پایان به انسان، یعنی محمد حنیف نژاد «منِ» ایران را تحت عنوان سازمان مجاهدین خلق بنیانگذاری میکند.

ایران را از لحاظ تاریخی میتوان به دو دورانِ «بدونِ من» و«با من» تقسیم و تفکیک کرد که مبدا مشخص، مسیر ثابت و متداومی را طی نمیکنند بلکه قطع میشوند و در نقطه ای دیگر، همدیگر را یافته، بهم وصل میشوند. باید مسیرِ دورانِ «بامن» را همچون ریسمانی دنبال و بهم وصل کرد که در فردوسی به اوج خود میرسد با مصدق، بیژن جزنی، حمید اشرف و بخصوص با محمد حنیف نژاد ادامه یافته و با بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق به نقطه ای عطف میرسد و در شورای ملی مقاومت گسترش میابد و در شهر اشرف استحکام میابد.

وقتیکه به اشرفیان حمله میکنند ولی با سکوت و شکیبائی کامل راه خودشان را ادامه میدهند بدلیل داشتنِ «منِ»هیبت انگیز است. صبا هفت برادران، تهمتن را در خود دارد.

نداشتنِ«من»، تفکر را بدون انعطاف کرده و قانونمندی را از بین میبرد در نتیجه شکنندگی در تمامی سطوح حضور میابد. مجاهدین بر اساسِ اصلِ شناسِ«منِ» قدرتمند، انعطاف پیدا میکنند و قانونمند میشوند. اگر فردوسی تقریبا دوازده قرن پیش، پایه های حماسۀ ملیِ«من» را ریخت و هنوز شناخته نشده است نباید با گذشتنِ چهار دهه که مجاهدین حماسه ملیِ «من» را «سازماندهی» کرده است انتظارات بی مورد از آنها داشت. امروز، «منِ» حماسی، راه خودش را یافته و در اشرف نمایان میشود. روندِ حوادث بهر طریقی که پیش رود خطوط فکری اشرف که از مسعود رجوی نشات میگیرد برای همیشه «حماسۀ»«منِ» ایرانی را پیش خواهد برد. به همین دلیل است که خانم مریم رجوی مکررا عنوان میکند:«قصد گرفتن قدرت به هر قیمتی را ندارند». اما آنها با جدیت قصد دارند که «من»، قدرتمند شود چه با مجاهدین و چه با شورای ملی مقاومت. گذار از دورانِ«بدونِ من» به دورانِ «با من» که در مقابلِ چشممان رخ داد را باید عمیقا درک و لمس کرد. مسلم این است که «منِ» مقاومت، پایدار و تضمین کننده باقی خواهد ماند. برای همیشه. حتی بعد از ولایت فقیه. زیرا که گرد وغبارِ قرنها، از ضمیرِ اول شخصِ مفردِ «من» شسته و سازماندهی شده است.

جمشید آشوغ 01.09.2012

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر