۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

اختاپوس ِ کشتار و تبهکاری



میرحسین موسوی و مهدی کروبی بعد از سی سال زندان، شکنجه و کشتار ِ جوانان و مردم بی دفاع و بی گناه، دو سال گذشته را با تبهکاری به رسم ِ دیرینه آخوندی یعنی «خیانت ِ بمردم»، همراه با ولی فقیه در فکر ِ نجات ِ کشتی طوفانزدۀ ولایت میباشند و در این مسیر عده ای بیشماری را نیز بهمراه دارند از خواننده، کارگردان، فیلسوف از قبیل مخملباف، شیرین عبادی، سروش و غیره.... با حضور صدای تلویزیون آمریکا یا وولله در راس آنها بعنوان هماهنگ کننده. در هفته گذشته اتفاق بسیار جالب و مهمی در فرانسه رخ داد که میتواند سر مشقی برای اینگونه افراد بشمار رود تا درک از تشخیص ِ موقعیت را بدون «اگر و اما» داشته باشند. آقای جُان گالیانی طراح ِ مد ِ «کریستیان دی اُر» شبی در کافه ای بعد از صرف ِ نوشیدنی الکلی، یک جمله بر علیه سیاه پوستها ویک جمله بنفع ِ هیتلر بیان میکند. فقط دو جمله در حالت ِ مستی. مسئولین، این موضوع را نادیده نگرفتند و بدون تامل این طراح ِ بزرگ را اخراج کردند. مدیر عامل ِ «کریستیان دی اُر» چنین گفت: «تا که دموکراسی فرانسه و حقوق ِ انسان خدشه دار نشود». چه جمله و تصمیم قاطع و زیبائی، بدون اما و اگر. این جمله را باید به همین شکل روی میز ِ شیرین عبادی و دوستانش قرار داد و از آنها پرسید: اگر نان ِ گندم نخورده اید آیا دست ِ مردم هم ندیده اید؟ به عبادی باید گفت: شما که ناسلامتی نوبل ِ صلح در جیب دارید به چه دلیل هنوز نمیتوانید یک موضع ِ قاطع و مشخص بعد از سی و دوسال اعدام برعلیه ولایت اتخاذ کنید؟ لااقل نگاهی به طراحان ِ مد در پاریس بینداز و مطمئن باش به رو سری ات، کاری نخواهند داشت. آیا حقوق بشری که شما جایزه اش را اخذ کرده اید به یک محیط ِ مشخص ِ جغرافیائی احتیاج دارد؟ در مقاله گذشته تحت عنوان « کفتارها» همانطور که ذکر شده است فقط رو به «عده ای مشخص» بود که «مردم» را به دفاع از کروبی و موسوی، دعوت میکردند و اتفاقا یادآور شدم که آنها بایستی در دادگاهی عادل و منصف به عملکردهایشان در گذشته پاسخ دهند. بعضی از دوستان بطور عجولانه برداشت کرده، که شاید خواهان دفاع از حق ایندو فرد نباشم. قرار نیست وقتی مقاله ای نوشته میشود هر بار تاکید کرد که این رژیم از ابتدا تا انتها، با تمامی دسته جاتش، خوانندگان، کارگردانان و نوبل هایش هیچگونه مشروعیتی نداشته و در نتیجه حق ِ محاکمۀ انسان از عهدۀ آنها خارج میباشد. آری، در نوشتۀ «کفتارها» در مورد ِ کلمۀ «مردم» حساسیت نشان داده شده است. در حقوق قضائی میتوان از حق ِ فردی که بیگناه، در دست ِ دژخیمی اسیر شده باشد دفاع کرد، برای مثال: در مورد خسرو گلسرخی. اما گاهی باید از پایمال نشدن حقوق ِ فردی جلوگیر کرد مثلا در مورد قاتلی که اقرار به قتل دارد. برای اینکه حقوق انسانی افرادی مانند موسوی و کروبی، در مقابل ولایت پایمال نشود بایستی آنها را در دادگاهای عادل و منصف محاکمه کرد. اما، چرا مردم نباید دخالت کنند؟ در داستانی، به نام « مردی که با چتر بر سرم میزد». در این قصه از مردی ثروتمندی صحبت میشد که هر وقت، دربان ِ ساختمان را میبیند با چترش ضربه ای به سر ِ او میزند. این عمل آنقدر ادامه پیدا میکند که دربان ِ بیجاره بطور غیر ارادی، هر وقت مرد ِ ثروتمند را میدید، خم میشد تا ضربه را دریافت کند. اگر روزی، شخص ِ ثروتمند غایب میشد، مرد بیچاره شب را نمی بخوابید. عادت. عادت بحدی در این شخص قوی شده بود که اراده اش را از دست میدهد. همانند عادتهای مذهبی. بنا بر این قصه اگر « مردم» بدفاع از کروبی و موسوی بر خیزند بعد از مدتی بطور غیر ارادی، هر دو نفر را در موقعیت رهبری قرار میدهند و مردم نیز بدلیل اینکه برای دفاع از آنها فریاد میزدند نمیتوانند از مواضع شان، عقب نشینی کنند. چنین حرکت ِ اجتماعی بحدی ظریف است که جابجائی افراد از نقشی(جانی) به نقش ِ دیگری (ناجی) بسادگی صورت میگیرد. بهمین دلیل است که نظام ِ سرکوبگر، تمامی سرمایه هایش را در «همین نقطه و همین لحظۀ» ظریف خرج میکند. امکان دارد چنین لحظه ای، چند سال طول بکشد تا مردم وقت داشته باشند گذشتۀ مزدوران را به فراموشی سپارند و در ذهنشان آنها را از «جانی» به «ناجی» تبدیل کنند. استفاده از مردم، برای شعار ِ دفاع از حقوق این دو فرد، خطر ِ بزرگی را در بر دارد و تیغی است با دو لبۀ تیز بر علیه جامعه. بهتر است که فقط نیروها و احزاب بدنبال پایمال نشدن حق ِ موسوی و کروبی باشند تا آنها هیچگاه بفکرشان خطور نکند که رهبریت را غصب کنند، بعلاوه مردم نیز به رهبریت آنها عادت نخواهند کرد، این روش تیغی است با دو لبۀ تیز اما بر علیه دشمنان ِ ملت. اما چتر ِ قصه به همینجا ختم نمیشود، چتری که از سوی ولی فقیه برای بیش از سی سال بر سر کروبی، موسوی، مخملباف، گنجی، سروش، عبادی و دوستانشان فرود آمده، آیا میتواند عادت ِ آنها را یک شبه به باد فراموشی دهد؟ باید همیشه در فکر چتر بود و آنرا بر سر ایندو مزدور کوبید در غیر اینصورت اگر بدست ولایت بیفتد بار دیگر با آن، جوانان را اعدام خواهند کرد همچون سالهای گذشته.

این رژیم 32 سال بر سه اصل: خمینی، ولی فقیه و جمهوری اسلامی به زندگی اش ادامه میدهد و به قتل و غارت مشغول است، موسوی و کروبی نیز از همین سه اصل ِ حکومت به سختی و بطور مستمر دفاع میکنند. آیا میتوان قبول کرد که مردم با یک دست رژیم را پس بزنند و با دست ِ دیگر خواهان ِ حقوق آنها شوند؟ تا وقتیکه ایندو فرد، بر سه اصل ِ ولایت پایفشاری میکنند، یعنی هیچگونه فرقی با خامنه ای و پاسداران ندارند. آیا دو نیروی واقعا متضاد، نباید حتی یک اختلاف ِ واقعی داشته باشند؟ اختلاف آنها بر سر چیست؟ یا بهتر است گفت، اگر آنها هیچگونه اختلافی ندارند پس توافق آنها بر سر چیست؟ و سپس به نتیجه گیری رسید. توافق آنها برای به سرقت بردن حق حاکمیت ملی است. آنها همانند خمینی: دجال، شیاد و تبهکار هستند. کافیست به مردم ِ کشورهای مصر، تونس و .... توجه کرد که بدون حضور شیادانی همچون کروبی و موسوی حکومتها را عوض کردند.

با تصورات و خیالبافی که از شکاف ِ بین دو جناح ِ رژیم باید استفاده کرد، کار را نمیتوان از پیش برد زیرا که کروبی و موسوی آمدند و شکاف ِ بین مردم و ولایت را، بنفع رژیم، پر کردند و یکبار دیگر توانستند بسود ِ قدرت ِ مافیائی خودشان، بمردم خیانت کنند و زبانۀ آتش و خشم مردم را پائین بکشند. از آنجائیکه مردم ایران با چنین سیستمی در جنگ هستند بنابرین نمیتوانند در یک خیابان از حقوق آنها دفاع کنند و در خیابان بعدی شعار «مرگ بر اصل ولایت فقیه» دهند. باید خواهان رسیدگی به جنایات آنها در دادگاهای منصف و عادل شد تا حق انسانی پایمال نشود.

این آخوندهای شعبده باز و دجال، روزی چهرۀ خودشان را در ماه بمردم فروختند امروز به سبک ِ دیگر، تفکر ایرانی را تحقیر میکنند که با دستی آنها را پس بزنند و با دست دیگر خواهان دفاع از حقوق آنها شوند، چنین دوگانگی امکانپذیر نخواهد بود. کروبی - موسوی و تمامی دستگاههای تبلیغاتیشان از آمریکا تا ایران و با تمامی استادهای «هنر در عزا» راهی را از پیش نخواهند برد و هر روز ذلیل تر خواهند بود.

همیشه نقشهای اصلی بعهده چند نفر بوده و کماکان با همان افراد، این خیمه شب بازی ادامه دارد: رفسنجانی و خانواده اش، کروبی، موسوی، سروش و... که بازیگران اصلی سناریوی جدید میباشند.

امروز نیز با بر کناری رفسنجانی از ریاست ِ خبرگان ارتجاع، یک اصل، کاملا مسلم شده است که دوران ولایت، خاتمه یافته و وارد دوران نظامیگری مطلق شده اند. دیکتاتورها در نقطه ای اشتباه میکنند، چنین اشتباهی با مقاومت 32 ساله مردم و سازمانیافتگی دقیق و منظم بر آنها تحمیل شد. اگر تیغ خدا و آیت الله ها دیگر توان ِ بریدن ندارند مطمئنا تیغ ِ نظامی ها از بُرش کمتری بر خوردار خواهد بود، اما آنها باید آخرین راه را نیز بیازمایند هر چند واقف هستند: بن بستی را که در پیش رو دارند، مسافتش بسیار کوتاه است. شاید بمرور باید در انتظار ِ انتقامهای خونین نظامیها از آیت الله ها نشست و رفسنجانی اولین نفر از چنین بن بستی است.

جملات ِ میر حسین موسوی را باید همیشه در ذهن مردم زنده نگاه داشت: «باید برگشت به دوران طلائی خمینی».

آیا منظورش این است که خامنه ای قصاب و جلاد ِ کوچکی است؟

قلب ِ جنبش ِ مردم ایران به هر رنگی که باشد فقط یک شعار دارد: مرگ بر اصل ولایت فقیه.

امید است که مردم، بدنبال شعارهای انحرافی و آزادی افراد نامبرده نباشند، زیرا هر اتفاق ناگواری برای آنها پیش آید حتما کلید بهشت را به گردن خواهند داشت بدلیل اینکه میر حسین موسوی شخصا این کلیدها میساخت.

«مرگ بر اصل ولایت فقیه» شعاری است هفتاد میلیونی و حذف شدنی نیست. شیادی و تبهکاری هیچ اثری بر این شعار ندارند، پاک کننده و استواری ملت را بیان میکند و میسوزاند حکومت را. از ریشه.

جمشید آشوغ 10.03.2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر