۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

تبانی









قسمت اول
دروغ، آغاز راهی ست که به تبانی ختم میشود. اگر به فردی تلفن کنند که مشغول صرف غذا در رستوران باشد اما بوسیله گواهی پزشکی، بیماریش را اعلام کند به دروغ متوسل شده که به تبانی ختم میشود. به همین سادگی. جامعه فکری رایج در ایران برای اتفاقاتِ متفاوت فقط از یک نسخه استفاده میکند. در این جنگلِ تفکر، همه، همگی را با یک چوب میزنند. هر حادثه ای، طبیعتی مشخص بخود دارد در نتیجه، نوعِ تحلیل هم باید متفاوت باشد. اگر تمامی اتفاقات یک نوع باشند کار نیز بسیار راحت میشود: یک مقاله برای تمامی فصلها. چنین روشی بطور جمعی در جامعه فکری رواج دارد کافیست به سایت ها و نشریاتِ اینترنتی نظری انداخت. نمیشود به همه گفت خائن و برای همه به یک شکل نوشت. فردی که خیانت میکند با کسی که تبانی کند، تفاوت دارد. این دو عملِ بسیار زشت در اساس فرق دارند بنابرین مطالبِ نوشته شده باید متمایز باشند و اگر چنین نباشند «تهمت» محسوب میشوند. منظور این است اگر کسی خیانت کند و عملش را تبانی محسوب کرد، «تهمت» است. اگر کسی تبانی کند و «خیانت» محسوب شود باز هم «تهمت» است. روشنفکر را نمیتوان از خارج وارد کرد یا به کشور چین سفارش داد تا برای جامعه یک تریلی روشنفکر و هنرمند کپی کند. اصولا خیانت کم رنگتر از تبانی میباشد که زشت تر است و در افراد زشت سیرت تر صورت میگیرد. اگر من امروز تصمیم به خیانت بگیرم باید داستانی را در سر بپرورانم و مدتی بعد آنرا به اجرا گذارم. تا این مرحله خیانت محسوب نمیشود. اما وقتی آنرا به اجرا گذارم و مشخص شود که بر خلافِ حداقل روابط انسانی، اجتماعی، سیاسی و اخلاقی ای باشد که تا آنروز دنبال میکردم، وارد عرصه خیانت با خود شده ام. زیرا که «اصولِ» خود را شکسته ام. من که خیانت را کاملا اجرا کرده ام لاجرم با افرادی که قبلا خیانت کرده اند در یک اتحاد عمل، وارد ائتلاف «خائنانه» میشوم. عملی زشت که در مرزهای بسته «خیانت» باقی میماند. معمولا نقطه آغاز خیانت «انفرادیست» اما سودش همگانیست. ولی اگر تعدادی از افراد که بیشتر از «یک نفر»  باشند مثلا دو نفر ( دو نفر، حداقلِ تعدادِ بیشتر بعد از «یک» است) در یک روز و در یک ساعت و در یک اطلاعیه، «اصولی» را که تا مدتی به آن پایبند بوده اند را نفی کنند، «تبانی» صورت گرفته است. اما تبانی که بوسیله چند نفر صورت میگیرد سودش را فقط یک نفر میبرد. بطور مشخص در مبارز مردم ایران نفعش به ولایت فقیه میرسد. مسلما همیشه عواملی یا بهانه ای وجود دارد اما هیچ عاملی نباید باعث خیانت و تبانی شود بخصوص اگر ده ساله و یا چهار ساله باشند. پزشکان دقیقا میدانند که میتوان در چنین مدتِ طولانی برای هر دردی درمانی را پیدا کرد و یا اگر پیدا نشود بطور طبیعی باید مُرد وهیچ احتیاجی به خود کشی نیست. هر ائتلاف سیاسی باید فقط بخاطر مردم صورت گیرد و نه منافع شخصی،  بخصوص در اپوزیسیون جوامعی همچون ایران که با از دست دادنِ جان رغم میخورد. بهمین دلیل، افراد و نیروهای تشکیل دهندۀ هر ائتلافی در وحله اول باید به«مردم» و سپس به «قوانین» موجود در ائتلافشان پاسخگو باشند. هیچ فرد و نیروئی نباید به «مسئولی» در ائتلاف پاسخگو باشد. کافیست صداقتِ با مردم و اجرای قوانین را حفظ کرد و اگر مسئولی هم  ناراحت شود مسئله ای نیست زیرا که «دست و پا شکستن»، جزء بازیست. اگر نیروئی از گفتارها که جزء قوانین ائتلافشان میباشند ناراحت شود اصلا نباید وارد عرصه سیاست و قانون گردد. هیچ فرد سیاسی نباید موضوعی را «تحمل» کند. در جائیکه قانون وجود دارد تحمل که بمعنی فشار و عذاب است بی دلیل جلوه میکند. شورای ملی مقاومت تمامی عذاب ها و فشارها را تحمل میکند بخاطر اینکه در ایران امروز بی قانونی وجود دارد و نه بخاطر اینکه خوششان میاید. دقیقا همچون «وکیل» و یا قاضی که باید «تحملِ» بی قانونی را نداشته باشند. بی قانونی باید در اولین لحظه پاسخ داده شود نه اینکه سالها صبر کرد  تا بخودکشی رسد. مردم چشم به انتظار هستند زیرا که به افرادِ در ائتلاف ایمان دارند. اگر بخاطر ناراحت شدنِ نیروئی، قوانین اجرا نمیشوند باید بطور منطقی و صحیح، مسائل و نا خشنودی ها را بصورت مقاله، فیلم و غیره با مردم در میان گذاشت زیرا که تمامی مسائل، حول مردم گره میخورند. دقیقا کاری را که مجاهدین در اوائل انقلاب انجام دادند که در دورافتاده ترین مناطق بی آب و علف اطلاع رسانی میکردند تا هیچ سئوالی بی جواب نمانده باشد. وقتیکه در سایتها «عزای حسین با عزای سیاوش» مقایسه شد نمی بایستی از حیثیتِ کلمات و حیثیتِ ملی دفاع میشد؟ تا «ابهام» که در جامعه فکری رواج دارد ریشه اش خشک شود؟ اما سکوت پیشه شد که معنای رضایت دارد و نه تحمل. هیچوقت کسی انتقاد نکرد که برای یکبار هم که شده شله زرد، کاسه نذری، نوحه خوانی و عزا را جمع کنند و بجایش بر دیوارهای ایران پرده هائی از سروده های نیما یوشیج آویزان، یا  «سیب»های سرخ سپهری را بمردم داده و یا گوزن های بیژن جزنی و رخش فردوسی را آزاد کرده تا بتوان مسائل را تشخیص داد. در سکوتی مرگبار تشریف برده و با مقالاتی تهی از شعور که در شان و فهم ملت ایران نبود که همواره نیز ادامه دارد پیش رفته تا اینکه خبر خودکشی رسید. مگر میشود در یک ائتلاف سیاسی یا حرف نزد و یا خودکشی کرد؟ یعنی هیچ راه دیگری نیست؟ «حرف زدن» و «نوشتن» فوت و فن دارد. در جامعه فکری و هنری ایرانی یا «فوت»ش را بلدند و یا «فن» ش را، هر دو را با هم بلد نیستند بهمین دلیل بعد از عمری سکوت که شاید «فن» ائتلاف ها باشد «فوت» را با سالها تاخیر انجام میدهند. وقتیکه چنین فاصله ای بین «فوت» و «فن» باشد مطمئنا حاصلش با تبانی ختم میشود. برای انجام تبانی به وقت احتیاج است و باید«مهندسی» شود یعنی نقطه مشترک با «مهندسی» انتخابات ولایت فقیه، در غیر اینصورت بدرد چی میخورد؟ اگر برای مهندسیِ تبانی، یک هفته (معمولا خیلی بیشتر است) وقت لازم باشد این عده در این مدت به چشم قربانیانشان خیره میشوند و برایشان نقشه ها در سر می پرورانند. زشت ترین عملی است که در تبانی صورت میگیرد.
قسمت دوم
بعضی از «شورا»ها و «ائتلاف»ها با سه دهه تاخیر بدنیا میایند و تولدشان بر اساسِ احتیاجِ جامعه و مردم نیست زیرا که احتیاجاتِ مردم از سه دهۀ پیش اعلام شده بود. بنابرین تولدشان از ریشه، بر اساس تبانی و احتیاجات فردی میباشد. بعضی از «شورا» ها و «ائتلاف» ها تولدشان دقیقا همزمان با «احتیاج» مردم صورت میگیرد دقیقا در لحظه ای که احساسِ ملیِ «مرگ بر اصل ولایت فقیه» در ذهن مردم شکل گرفت بدون فوت وقت، «شورا» نیز تحویل ملت داده شد. چنین شورائی را «ملی» نامند و هیچ اهمیتی ندارد به کدامین گروه و ایده ای تعلق داشته باشد زیرا که مبارزه، عملی سیاسی و اجتماعی است و نه ایدئولوژیک. مبارزه ایدئولوژیک در خیابانها صورت نمیگیرد. این نوع مبارزه، فلسفی می باشد و فقط در دانشگاهها بطور علمی، تدریس میشود و ایران نیز هیچگاه فیلسوف نداشته است. درتمامی جوامع، لحظاتِ مشخصِ تکاملی و تاریخی به شکلِ «اطاق خالی» که منطبق با «احساس» مردم باشد نمایان میشود که باید پُر شود. امروز برای مردم ایران، چنین «اطاقی» توسط شورای ملی مقاومت پُر شده است. یک اطاق و یک ساکن. شوراهای دیگر «شورا»هائی هستند که بر اساس «تفکر» بوجود میایند و نه «احساس». با مرور در تاریخِ صد سال اخیر ایران باید این «اطاق»های خالی را شناخت که خوشبختانه بموقع نیز پر شدند. چگونه؟ آرزوی آزادی در جهانِ مدرن قبل از «خاندان پهلوی» کلید میخورد و اطاق های خالی بدین شکل پر میشوند: مبارزات مردمی، مصدق, نیما یوشیج، سهراب سپهری، بنیانگذاری سازمانهای چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق، روشنائی حماسه سیاهکل، گوزنهای بیژن جزنی، انقلابِ ایران، سی خرداد سال 1360 و تاسیس شورای ملی مقاومت. که مراحل عمیق تاریخی و تکاملی ملی هستند. «احساس»، ساخته و تکرار نمیشود بر خلاف «تفکر» که ساخته و تکرار میشود. شعری از فردوسی، نیما یوشیج، سهراب سپهری، تابلوهای بیژن جزنی، فیلم های چارلی چاپلین، فدریکو فلینی هیچگاه در هیچ زمانی تکرار شدنی نیستند بخاطر اینکه رشدِ احساس فقط در آنها تجلی یافته بود. اما شعرهای شاملو، نوشته های علی شریعتی، فیلمهای وودی آلن همیشه تکرار شدنی هستند زیرا که ربطی به احساس نداشتند. شورای ملی مقاومت نیز چنین است هیچ ایرادی از لحاظِ تکاملی ومسیر تاریخی ندارد. مسلما نگاه کردن از بیرون به شورا، توجه را به انتقادها جلب میکند و مشخصا کسانیکه درونش هستند انتقادهای جدی تری را میابند، گاه غیر بخشش اما هیچکدام دلیلی بر ترک شورا نیستند ولی بهانه های بسیار خوبی میباشند. هیچکس «راه» صحیح را رها نمیکند و مانند کوهنوردانی که باید قلۀ کوه را فتح کنند، سنگریزه های پای کوه را یا نمی بینند و یا از جلوی راه بر میدارند اما بر نمیگردند. زیرا فتح قله کوه را انتخاب کرده اند و نه اینکه اجباری داشته اند. «بهانه» در راس جامعه فکری، جائی بسزا دارد. شاه به بهانه «سلطنت و امنیت ملی» سانسور و تفتیش عقاید میکرد، ولی فقیه به بهانه «اسلام و امنیت پیامبر» سانسور و تفتیش عقاید میکند، ائتلاف ها به بهانه « مبارزه » سانسور و تفتیش عقاید میکنند. سه ضلع این مثلث مساوی نیستند، کوتاه و بلندند اما دو خصوصیت مشخص و ثابت دارند «بهانه» و«سانسور،تفتیش عقاید» برای پیشبرد اهدافشان. خیلی ها قصد دارند حرکت ملی را در یک جریان الصراط المستقیمی قرار دهند، اما درک نمیکنند که «آزادی» میهیج تر و زیباتر از قرار گرفتن در خط مستقیم میباشد. همچون سازمان مجاهدین خلق که در چندین زمینه مبارزه میکند و هیچگاه «سنگر» را رها نمیکند باید «ماند» و به افرادی که نمیخواهند بفهمند باید «فهماند»، کدام ابزار را در مسیر تاریخی و تکاملی شورای ملی مقاومت استفاده کرد. بحثِ اصلی در وحله اول دقیقا بحثی است فلسفی و هر کس فلسفه قویتری داشته باشد پیروز میشود و نه سلاح بهتر یا افراد بیشتر. در وحله دوم «مشروعیت» است. خمینی بعد از چند ماه مشروعیتش را از دست میدهد و می بایستی در همان لحظه، کتاب خمینی توسط نیروئی بسته می شد. آفرین و درود بر مجاهدین که چنین کردند. در سیاست تا وقتیکه «مشروعیتِ» فرد یا نیروئی وجود داردعلاقمندی بیمار گونه به تضاد، دیوانگی و خودکشی است. این موضوعیست که مردم ایران به ولی فقیه فهمانده اند اما افسوس که روشنفکر ایرانی درک نمیکند. آری: حیف  است که سازمان مجاهدین درک نشود. حیف است که شورای ملی مقاومت درک نشده، ترک شود. حیف است که مسیر تاریخی درک نشود. حیف شد که تبانی صورت گرفت. حیف است که فریب ولایت را خورد. حیف است وقتیکه سازمان مجاهدین خلق ایران در سخت ترین شرایط قرار گرفته است و از زمین و زمان مورد اصابت بمب قرار میگیرد میدان را ترک کرد باید در چنین شرایط حساس بر عهدها و پیمان ها ایستاد. روزی خوب و آفتابی فقط در چنین مسیری خواهد رسید. ویتنامیها کمتر از مجاهدین مورد تهاجم قرار گرفتند. اگر واقعا مسئولین شورا شایسته تسویه حساب باشند، آنروز هم خواهد رسید، امروز وقتش نیست تا این مسیر تاریخی طی شود. اما تا وقتیکه مسیرِ صحیحِ تاریخی و مبارزاتی برای آزادی حفظ شود هیچوقت حیف نیست که افراد بروند. همیشه عده ای خواهند بود که مشت را با مشت جواب دهند، این جمله نطفه تاریخ است. چنین موضوعی واقعیت ندارد که افرادی «میخواستند» و «میتوانستند» اما محلِ آزمون را ترک کردند ولی افرادی که «نمیخواهند و نمیتوانند» در محلِ آزمونِ تاریخی مبارزاتی مانده اند. میتوان و باید.
در هر ائتلافی انتقادهای جدی وجود دارد. تمامی موضوعاتی که به کلمه «ملی» آمیخته هستند بطور مطلق و تحت هیچ شرایطی نباید آداب و سنت های یک قشر از جامعه را پیش ببرند و نمایش دهند. یا تمامی ایده ها ی جامعه و یا هیچکدام. و معمولا ترجیح داده میشود که هیچکدام بنمایش گذارده نشود. همچون دولت فرانسه که هر گونه نشان و نشانی را از کلاسهای تحصیلی پاک کرد و اجازه نمیدهد  مسیحیان (دین مردمش) «صلیب» را به دیوار کلاسها مدارس آویزان کنند. یعنی اول از دین و مردمِ خودش مایه میگذارد و بعد از دیگران. در غیر اینصورت هر گروهی باید بر دیوارها، عکسی آویزان میکرد. شاید دولت فرانسه از پس ساختن یک دیوار در هر کلاسی بر میامد تا همه فرقه ها بتوانند عکسی را آویزان کنند اما اگر گاوپرستان تصمیم میگرفتتند«گاو» را با خود به کلاس ببرند؟ آنموقع چی میشد؟
عده ای از تمامی تلویزیونها و سایتها استفاده کردند و شهرت یافتند و بعد نمکدان شکستند. واقعا اگر در ده و یا چهار سال به تلویزیونی اعتقاد نداشته پس چرا «توش» حرف زدند؟ و پیروزی، پیروزی، پیروزی سر دادند. مگر میشود فردی به اسلام اعتقاد نداشته باشد اما برود مسجد و نماز بخواند؟ دروغ هم حدی دارد در دروغ گفتن هم کمی انصاف لازم است. آیا تمامی این اعمال همچنانکه گفته میشود برای مردم است؟ هیتلرها و خمینی ها هم میگفتند که تمامی اعمالشان فقط برای مردم است.
روحانی در تمامی مناظرات تلویزونی برای انتخابات ریاست جمهوری ولایت فقیه بجز زشتی و ریا هیچ کاری نکرد مطمئنا اگر مسئول وکلای کشور و یا رئیس قوه قضائیه هم شود بجز زشتی و سستی کاری را پیش نخواهد برد. بنابرین حیف است که با تمام قوا بر انتخابات ولایت فقیه «نه» مطلق نگفت. حیف است که در ویلپنت پاریس در گردهمائی بزرگ مقاومت ملی با خانم مریم رجوی و شورای ملی مقاومت تجدید پیمان نکرد.

جمشید آشوغ  09.06.2013






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر