۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

مناظره و مکافات







داستایوسکی کجائی؟ زود وقت بود که آمدی و رفتی. هشت گاوِ شیر دهِ (برای ولایت)پیشانی سیاه(جای مهر نماز)، سی و سه من شیر، در سی و سه سال جنایت را بر زمین ریختند. مطمئنا اگر امروز این نویسنده روسی در قید حیات بود، به رمان جنایت و  مکافات، «مناظره» را هم می افزود. کجا با این عجله ولی فقیه؟ آخوند خامنه ای با بیش از سه دهه جنایت، فکر میکرد که میتواند بدون مکافات، مناظره ای از جنایتکارترین مهره هایش را ترتیب دهد. در سالمرگِ خمینی زهر خورده، مکافات و ذلت خامنه ای از «ضریبِ کلمات در حرکاتش» بیرون میریزد و تا جائی  دستپاچه میشود که کلماتش هیچگونه اتکائی در خواسته هایش نداشته است. خامنه ای در این حرافی بی سر و ته، انسان را به یاد جک نیکلسون در فیلم شاینینگ  میندازد که چگونه با تبری در دست به دنبال «زن»ش می گشت. ولی «زنِ» شجاع میتواند فرزندش که نمادِ «آینده» بود را نجات داده و جک نیکلسون را همچون آدم برفی در انجماد گذارد. دینِ ولی فقیه سرِ سازگاری با موجود زنده را ندارد و احساس انسان را می جود و غورت میدهد تا از انسان فقط پیکری پژمرده و بدون اعتماد بنفس باقی گذارد. انسانِ بدون اعتمادِ بنفس، موجودی «نه زنده» است. دین ولایت، ذهن و احساس را از کودکی به اسارت در میاورد تا بتواند از او خدمتگزاری صدیق در جهتِ منافعِ سرمایه بسازد. بریدنِ سرِ «اعتماد به نفس» بزرگترین حربۀ دین ولایت میباشد تا انسان را در تزلزل قرار دهد. اما اگر ذره ای احساس انسانی در پیکرهای پژمرده باقی بماند که پایمال نشده باشد میتواند آمیخته در احساس ملی، «ولایت» را بر زمین کوبد. ولایت فکر میکند با سلاح اتمی میتواند مردم را بزانو در آورد. مردم به او خواهند فهماند که هر گونه سلاحی نتیجه «تفکر» است اما آرزوی«آزادی» نتیجه احساس. بنابرین تفکر یا ایدئولوژی در هیچ زمینه ای و در هیچ دورانِ تاریخی نتوانسته و نمیتوانند با «احساس» مقابله کنند و لاجرم شکسته میشوند بخصوص دینِ ولایت. ولی فقیه عاجز از حلِ مسائلِ جامعه بخصوص مسائلِ زنان و جوانان به ایجاد «گره» در ساختار خود شده است. حاصل جمع مشکلاتش را در هشت گره به مناظره مضحکِ تلویزیونی آورده تا موضوعی که بر ملت آشکار بود را نیز بر جهانیان آشکار سازد. گره ها بعد از مناظره تلویزیونی، بر سر قبر خمینی دجال همچون «کلوخی» خاکی از هم پاشیده شدند. وقتیکه بجای احساسِ انسان، دین را می گذارند و بجای طبیعتِ تکامل، چماق و اتم را گذاشته اند و بجای قانونمندی، آخوند را منصوب کنند هیچ نتیجه ای بجز «انفجار» در مرکزیت رژیم ببار نمیاورد. اما وقتیکه «احساسِ انسان، طبیعتِ تکامل و قانونمندی» بطور اعجاب انگیز در مقاومت سازمانیافته ادغام شوند روی دیگر سکه نیز پدیدار میشود که بطور طبیعی از دهان مردم در نظر سنجیهای تلویزیون رژیم پخش شدند. این جبر تاریخ است. رژیم میتواند در سراسر جهان بوسیله تومار نویسان و شعرایش همچون سریالهای طولانی تلویزیونی«ازدواج و طلاق» برعلیه مقاومت ملی یورش آورد که بدون شک بی تاثیر خواهند بود زیرا که او در مرکزِ ثقلش نفله میشود و نه در راه های دور دست. در زیر منبرش. تیترِ زندگی ولایت فقیه شبیه به رمانِ «قمار باز» اثر داستایوسکی میماند.
جمشید آشوغ  05.06.2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر