۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

روشنفکر - هنرمند در ایران- قسمت دوم

افراد جدا شده ترسو نبودند اما میتوانستند بعد از ترک ِ حسین، خیانتکار شوند( دقیقا همانند امروز که جنگی بی امان بین مبارزین و ولی فقیه است). اما چگونه؟ افرادی که از روز ِ حرکت تا روز جدائی با او بودند، مطمئنا بدلیل حسن ِ نیت و دوستی مابین طرفین در مسیر طی شده، سه شاخص داشته اند:1 - «هدف ِ» مشترک، 2 - «رازهای مشترک»، 3 – داشتن ِ «اسم و رسم» جدید، بدلیل رکاب زدن با حسین. خدشه دار کردن هر یک از این سه شاخص یعنی خیانت. دقیقا امروز نیز در جنگ ِ با ولی فقیه، عده ای از مبارزه و مبارزین جدا شده اند که حق ِ مسلم آنهاست، زیرا که دوران مبارزه لحظه به لحظه تغییر میکند (رفراندومهای حسین دقیقا مشخص میکرد که هر چقدر به روز دهم محرم نزدیکتر میشوند تعداد افرادش کمتر میشد) و یا اینکه انسان تغییر میکند. ولی متاسفانه تعدادی از آنها «هدف» را عوض کرده و یا «رازهای» دوران ِ دوستی را افشا میکنند و یا از «اسم ِ و رسم ِ» دوران مبارزاتی خودشان سوء استفاده میکنند و قیمت خودشان را در برابر ولی فقیه به یُمن همان روزها بالا میبرند، چنین افرادی «خائن» هستند و «خیانت» میکنند. این عده، اگر واقعا به خلاقیتهای خودشان از قبیل مقاله، شعر، نقاشی، موزیک و غیر اعتقاد دارند، چرا با اسم و رسمی جدیدی وارد گود نمیشوند؟ در دنیای امروز همه کار میشود انجام داد. خودشان خوب میدانند که نرخ ِ آنها، از اسم و رسم ِ سابقشان و همراه بودن با مبارزین تعیین میشود. وقتیکه شرم که وجود نداشته باشد، چنین خواهد شد. ب) جملۀ حسین: اگر دین ندارید، آزاده باشید، تکمیل کنندۀ «حرکت حسین» است و از شهامتش برای «تغییر دادن» سرچشمه گرفت و نه از شجاعتش. این جمله خطاب به انسان است هر چند که در مقابلش شمر و سربازانش قرار داشتند. در بطن ِ روز دهم محرم «شهامت ِ بر آگاهی» میدرخشد و نه واقعه ای خونین. اما معلوم نیست که دین ِ مورد ِ نظر ِ شریعتی چیست که در خون ِ عاشورا و طایفۀ اهل ِ بیت «پیچ در پیچ» شده و همۀ ایرانیها(مسیحی، یهودی، سنی، شیعه، ارمنی و بی خدا و .....) موظف بودند که دین ِ مورد نظر ِاو را نجات دهند؟ بابت چه؟ و بر اصل و پایۀ کدام فلسفه؟ اگر قرار بود دین به هر قیمت نجات پیدا میکرد، حسین به «حسینیه سازی» و توهین به اندیشۀ انسان میپرداخت. اجازه، صلاحیت و قدرت چنین کاری را نیز بیش از هر فرد دیگری داشته است و لزومی هم نبود که هر روز برای همراهانش رفراندم بگذارد تا بتوانست عاشورائی از خون که مورد ِ پسند ِ شریعتی ها ست بسازد. شریعتی نوشته بود:« اگر کاری حسینی نمیکنید( منظورش عاشورا سازی)، بیاید و محض رضای خدا یه کار زینبی انجام دهیم( خودش کار زینبی را از پیش انتخاب کرده بود). او از دو اسم ِ حسین و زینب سوء استفاده کرده است تا بتواند «عاشورا سازی» را، کار ِ حسین جلوه دهد و افشا گری را کار زینب در صورتیکه برای مبارزه، هر دو عمل از یک اهمیت برخوردارند، مهم «اصل ِ مبارزه» است بر علیه ظلم. نوع مبارزه را، شرایط مبارزه و توان انسان انتخاب میکند. کار ِ حسین، عاشورا سازی نبود فقط تفکیک ِ آگاهی از افیون بوده است. مگر غیر از این است؟ انسان «طبیعتی آزاد» دارد. ولی انسان طبیعتی «آگاه» ندارد و باید آگاه شود. تضاد و کشمکش بین این دو پدیده، باعث ِ خلق ِ تفکر و خلق ِ آثار میشود. انسانی که «در بند» باشد با اولین وسیله و با اولین فکر میخواهد خودش را آزاد سازد و دقیقا در «همین نقطه» باید «آگاهی» وارد شود تا روند ِ حرکت مشخص شود و حسین در ماه محرم چنین کرد زیرا دقیقا از طبیعت در انسان آشنا بود. مگر شریعتی نمیدانست که خدا، پیامبران و دین در زندگی بشر وارد شدند که انسان را نجات دهند؟ او نمیدانست دینی که باید بوسیلۀ انسان نجات پیدا کند دیگر دین نیست؟ فردی جامعه شناس با خصوصیات ِ او هیچ دلیلی نمیدید که جامعه را بشناسد و ارزیابی کند بخاطر اینکه همه چیز از قبل برایش شناخته شده و مهیا بود: عاشورا و حل کردن همۀ مسائل در آن. او فقط باید شلوغ میکرد، مسئولیتی را که بنحو احسن انجام داد. کسانیکه شلوغ میکنند به هیچ عنوان مورد اطمینان نیستند. تاریخ بسیار زیباست اما نه تاریخی که برای تعریف و یا تحریف باشد. همیشه درک از نبض و شعور ِ تاریخ مورد نظر است. چرا آنقدر پیامبران و امامان را «آش و لاش» کرد؟ آیا پروژه ای ضد ایرانی و ضد انسانی او بایستی از چنین راهی می گذشت؟ و یا او انتظار داشت هر ایرانی در موقع «آش»خوری، پاچۀ امامی را پیدا کند؟ حسین به همراهانش که در فاصله «یک متری» او نشسته بودند بانگ بر میاورد «که هیچ حقی به آنها ندارد»، اما شریعتی با چهارده قرن فاصله همه را به حسین و عاشورا بدهکار میکرد. او به امام حسین فکر میکرد اما کاری به «فکر ِ امام حسین» نداشت. نباید همچون معاویه و خمینی، مردم را تحریک کرد که بر روی مین بروند، در حالیکه حسین در دعوت از مردم به مبارزه، صبر، شکیبائی، تعمق و تفکر داشت. شریعتی یاد نگرفته بود که باید اعتیاد زدائی کند و نه اینکه به پخش اعتیاد در حسینیه ها مشغول باشد؟ او نیز دقیقا «پوستین وارونه» که معنی افیون(این جمله نیز در افیون بودن دین هیچ شکی ندارد. در شرایط مختلف با کلمات مختلف به آن اعتراف کرده اند) را دارد بمردم پیشنهاد کرد و بفروش میرساند. از گفته ها و حرف های او کاملا واضح است که اصلا فردی در حد دانشگاه سوربن پاریس نبوده است. نقطه ای مبهمی که همیشه در برای ایران وجود داشته، این است که به چه دلیل در دانشگاههای معتبر جهان، ایرانیهائی به تدریس و تحصیل مشغولند که ضدیت با مردم دارند(کافیست به برنامه های تلویزیون صدای آمریکا نشست تا از این مسئله اطمینان حاصل کرد)؟ شاید ذات و طبیعت ِ ضد ِ ایرانی آنها باعث انتخابشان در دانشگاه های معتبر میشود تا روزی از مدرک و نام این افراد بر علیه مردم استفاده شود؟ در غیر اینصورت چگونه میتوان این مسئله را توجیه کرد که فردی از سوربن پاریس با دیگ ِ« شله زرد» به حسینه که محلی برای توهین به حسین است راه پیدا کند. امروز نیز باید همانند حسین رفراندم گذاشت و از مردم پرسید آیا باید در ماه محرم، برای عاشورا به حسینیه رفت، سینه زد، عزا گرفت و شاهد ِ تحقیر ِ حسین بود؟ یا اینکه به فلسفۀ آزادیخواهی او در این ماه ارج نهاد و به جشن نشست؟ دلیلی ندارد برای او که عاشورائی نبود، عاشورا ساخت. کلمات و جملات، طبیعت و نبضی مشخص دارند و ستونی در بالاترین سطح ِ فکری جوامع را میسازند تا رشد و ترقی هر ملتی را باعث شوند، تمامی کلمات استفاده شده(کامیونی) از سوی شریعتی بعنوان یک روشنفکر و جامعه شناس نه اینکه در چهار دهۀ پیش لزومی نداشت، حتی در چهارده قرن قبل نیز خریداری را پیدا نمیکردند. به کدام دلیل «شریعتی» در زمان شاه و «شاملو» در زمان ولی فقیه پروژۀ ضد تفکر و ضد ایرانی را پیش میبردند؟ آیا خانه هنرمند و روشنفکر از پایه و اساس ویران است؟ چه کسانی رند بودند و هستند؟ امروز نیز همچنان سایتهائی وجود دارند که در روند ِ حرکت ِ شاملو و شریعتی پیش میروند. سخنان و نوشته ها بر علیه ولی فقیه، دلیلی بر ضدیت با او و حکومتش نیست ، باید به نبض ِ «بیانات» و«پروژه» بر خواسته از آنها اندیشید. چنین موضوعی را سعید امامی فاش ساخت که باید هشتاد در صد بر علیه رژیم نوشت؟ از نگاه ِ سعید امامی، بیست در صد باقیمانده ماهیت ِ افراد را آشکار میسازند. سایتهای به اصطلاح ِ سرنگون طلب نیز دقیقا، از سهمی که سعید امامی برایشان به ارث گذاشته بخوبی استفاده میکنند. روشنفکران! و هنرمندان! آویزان بر فرهنگ ایران، باعث ِ سنگینی تفکر در جامعه شده، قدمها را سنگین و طاقت فرسا میسازند و هنوز قطار شان را بر ریلی اشتباه و مجهول در حرکت دارند.
- *پایان بخش سوم*-
امروز نیز بزرگترین پروژه های ضد ایرانی بوسیله هنرمندان و روشنفکران در حال اجرا میباشد. تلویزیونها، سایت های اینترنتی، روشنفکران و هنرمندان در پروژه های بسیار وسیع، بحرکت در آمده اند تا یکی پس از دیگری ضربات مهلک خود را بمردم وارد کنند. دلیلی نیزکه باعث شده است همگی آنها در صفی طولانی از لوس آنجلس تا ایران پشت سر یکدیگر قرار بگیرند درک ِ دقیق و مشخص ِ آنها از ضعف ِ ولی فقیه میباشد. رژیم هر چه ضعیفتر میشود، صدای آنها بلند تر و رساتر میشود اما نه بنفع مردم بلکه برای نجات ولی فقیه. از نوبل تا تلویزیون صدای آمریکا، سایتها، هنرمندان! و روشنفکران! چنین پروژۀ شیطانی را به پیش میبرند. فرستندۀ صدای آمریکا (وولله) از محیط دموکرات ِ آمریکا فقط حق ِ گاو بازی و گاو چرانی را بنحو احسن آموخته که تفننی است جالب برای مردم در میدانهای حصار کشیده و محدود اما نه در مقابل دوربینها. این فرستنده در استفادۀ کیلوئی از کلمات رقیبی را برای خود نمیشناسد و کلمات را «خرواری» به زیر ِ لگد ِ گاوها میریزد. آیا یک کیلو کلمه برای کسی قابل تصور است؟ شخم زدن کلمات بهترین حرفۀ این فرستنده میباشد. بنابرین با «ناظر» بودن بر تمامی «دیدگاه ها»ی سایتها حتی با « دریچه» های رنگی از سیاه گرفته تا سفید با گذاری از «زرد»، میتوان هر «پژواک ِ» «ایران» ی بزبان فارسی را یافت که ولی فقیه با قدمها و اراده اش از دروازۀ بزرگ و اصلی آنها گذشته، هر چند که تصویری از دموکراسی و آزدی را در تاریکترین پستوی، بر روی دیوار نصب کرده باشند و یا زیباترین کلمات در احترام به دموکراسی را در سر درب ِ سایت حک کرده باشند. مسئولین سایتها برای خودشان روشن سازند به چه دلیل نوشته ها و مقالات آنها از افرادیست که به شعار ِ مردمی ِ « مرگ بر اصل ولایت فقیه» اعتقادی ندارند، اما سایتشان را «برانداز» و سرنگون طلب میدانند؟ آیا سایتهائی که سرنگونی طلب هستند نباید به شعارهای مردمی پایبند باشند و از درج مطالب افرادی که سرنگون طلب نیستد خود داری کنند؟ این حداقلِ حداقل هاست و نه چپ ِ چپ ها.
اگر به هنرمندان ایرانی بخصوص در موسیقی که بسادگی نسبت به هنرهای دیگر در دسترس عموم قرار میگیرد نظر بیندازیم، متوجه میشویم که از لحاظ ِ «هنری و فکری»، بین آغاسی(زنده یاد)، شجریان، گروه مستان(پروازهمای)، محسن مخلمباف، گوگوش، علیرضا افتخاری، اکبر گنجی، عبدالکریم سروش، زهرا رهنورد و بسیاری دیگر که بخش بسیار بزرگی را بخود اختصاص میدهند، هیچگونه فرقی وجود ندارد و با کمی تغییرات همگی شبیه بهم هستند. گروه مستان توجه ندارد که باید «هما»یش، فعلا در بین مردم ِ ایران به «پرواز» در آید و نه در پروژه های بزرگ محیط زیستی وحیوان دوستی(بقول خودشان) در خارج از مرز کشور. در شرایط فعلی هر گونه پروژه ای باید و فقط از دوستی با سرزمین ِ ایران بگذرد و فعلا «وصله های» محیط زیستی و حیواندوستی که به آنطرف ِ دنیا ربط دارد به هیچکدام از هنرمندان ایرانی نمی چسبد، چنین پروژه هائی در نهاد و بطن شان حتما پروژه ای به نفع ولی فقیه را حمل می کنند تا افکار را به آنسوی دنیا بکشانند. نوک ِ تیز ِ هنر باید در خدمت ِ آسمان، رودخانه ها، کوه ها، گاوها، شیرهای ایران باشد. بخصوص این گروه که صفحات ِ فیس بوک را با گیشه های بلیط و سی.دی فروشی اشتباه گرفته اند و هر روز رو بمردم تقاضای خرید بلیط میکنند، اما نوک تیز هنرشان بنفع ِ همان مردم نیست؟ هنرمندان باید جملۀ نامفهومی همچون «هنرمند با هنرش حرف میزند» را بکنار بگذارند، چنین جملۀ نامفهومی فقط در بین آنها و برای آلوده کردن هر چه بیشتر هنر میباشد زیرا که همگی معتقد هستند که «هنرمند باید با هنرش» حرف بزند، البته اگر «بلد» باشد و تمام بحث ها از همینجا شروع و ختم میشود. فقط «بلد» بودن مهم است و نه حرف زدن. هیچکس انتظار ندارد که «یک هنرمند» به «یک مبارز» تبدیل شود، چنین خواسته ای محال و غیر عقلانی است و هنرمندان باید و فقط هنرمند بمانند، ذوق و خلاقیت مبارزه در همین است. اما وقتیکه در هر کوی و برزن «تیرک دار» بر قرار است و هنرمند رو بمردم ِ جامعه در انتظار فروش بلیط نشسته، آیا نباید گوشه ای از حرکت های آزادیخواهانۀ مردمی که با شعارهای کوبندۀ «مرگ بر اصل ولی فقیه» آمیخته بود را انعکاس دهد؟ و هنرش را برای لحظه ای هماهنگ با ارادۀ مردم کند؟ شعاری را که میلیونها نفر بر روی پشت بام ها و خیابانها سر دادند، خواسته و مطلوب ِ یک گروه خاص و مشخصی نیست بلکه ارادۀ ملت است. هنرمندان و گروه های هنری چند بار چنین شعاری را سر داده اند؟ و یا اینکه چند بار از «سکینه ها» که در انتظار سنگسار بسر میبردند در اول برنامه های هنریشان و یا در روی صفحۀ فیس بوک عنوان کرده اند؟ نام گروه ِ «مستان» و عناوین انتخاب شده که در مورد مستی و شراب میباشند میوانستند کلمات ِ با ارزش ِ اعتراضی باشند، اما نه برای واقعیت ِ امروز بلکه برای یک قرن پیش، و یا اینکه پروژۀ محیط زیستی آنها برای قرن آیندۀ ایران جالب است. گروه مستان در قرنی اشتباه متولد شده اند: با یک قرن پس و یا یک قرن پیش.
-*پایان بخش چهارم* -
هنر سینما: باید گفت که در فیلمها از دیرباز واضح نبوده و امروز نیز همچنان ادامه دارد که نقش اصلی به عهدۀ کیست، چاقو و چاقو کشی؟ عرق و عرق خوری؟ مشت و لگد؟ بدون ایده؟ معلوم نیست آن همه چاقو، عرق، مشت و لگد چه ربطی به هنر سینما میتوانند داشته باشند؟ آیا دست اندرکاران حتی برای یکبار فیلمی از چارلی چاپلین افسانه ای را ندیده بودند؟ در آثار سینما موضوعی کاملا مشهود است که تفکر و هنر هیچ نقشی نداشته و ندارد و ایفا کنندۀ نقش اصلی همیشه به عهدۀ خشونت بوده است.
هنر، وجود و نبضی با هویتی مشخص دارد، داشتن صدای خوب، نواختن ِ ابزار موسیقی و یا داشتن تکنیک عالی در نقاشی دلیلی بر هنر نیست. پیکاسو وقتیکه بوسیلۀ چند خط، ابعادی جدید از بینش ِ فلسفی انسان را بنمایش نهاد شهرت جهانی کسب کرد و نه بخاطر جنگلهای پُر ساز وبرگش. شاید هنوز معنی هنر درک نشده باشد و تا وقتیکه کاملا درک نشود هنرمند نیز ساخته نخواهد شد. بتهون و موتزارت در جهان « پایه» هستند و هر روز به مسخره گرفته نمیشوند همچون حافظ و خیام که اشعار آنها از روی کاشی حمام ها، روی ظروف، کاباره ها نوشته میشوند. هنرمندان از بتهون تا خیام ذوق و خلاقیت را عرضه میکردند و نه کپی برداری از آثار ِ دیگران و تکرار ِ مکررشان تا ابدیت. در چنین بازار مسگری کیست که بگوید بهرحال ایران چند سال دارد؟ هفت هزار سال آریائی، دوهزار و پانصد سال شاهنشائی، سال خورشیدی، سال میلادی، سال هجری؟ این ماه چه ماهی است؟ مهر؟ اکتبر؟ محرم؟ امروز چه روزی است؟ روز تولد کوروش؟ روز ِضربت علی؟ عید نوروز؟ چند نوع تقویم در یک کشور باید وجود داشته باشد؟ چرا بریتانیا باید «کبیر» باشد تا هیچگاه قصد ِ بیرون رفتن از ایران را پیدا نکند؟ نمیشد گفت: انگلیس متحد و یا اتحادیۀ بریتانیا؟ چه کسی حافظ ِ منافع ِ ملت ِ شریف ِ ایران بوده است؟ و خواهد بود؟
مستی های حافظ و شعرا، کم لطفی های شاملو، شریعتی وعاشورایش، چاقو و عرق خوری در سینما و بالاخره «خواننده-هنرمندان ِ قرآنی » بجز خشونت و کمبود ایده بیانگر هیچگونه ظرافت و ذوقی نبوده اند. اما در این اواخر، ذوق و بینائی دقیق از جامعه، در موسیقی رپ فارسی توسط عده ای بسیار محدود اوج گرفته و بچشم میخورد که باید در انتظار بلوغ آنها نشست. هر چند که ولی فقیه نیز «رپ ِ ملائی» و دست سازش را میخواهد با آنها قاطی بکند، اما اختلاف ِ خلاقیت و سلیقه بحدی زیاد است که گروه ِ رپ ِ ملائی، آخر و عاقبتی همچون شیرین عبادی، گوگوش و زهرا رهنورد را پیدا میکنند و محتوم به شکست هستند. اگر این گروه تیز هوش و تیز بین وارد عرصۀ موسیقی نشده بودند، هنوز گوگوش و هم قطارانش تصنیفهائی از ملانصرالدین را قرائت میکردند. اعمال سر زده از هنرمندان و روشنفکران، مردم ایران را بر آن میدارند تا کتاب تاریخ و سرنوشت چند قرن گذشته را، که در یک «صفحۀ رکود و تحقیر» در جا میزند را ورق بزنند و سکون را بشکنند تا بتوانند از این «ورق ِ نکبت بار» آزاد شوند. یک دگردیسی، آغاز باید کرد و از امروز باید آغاز کرد، راه وجود دارد، حال که بانو مرضیه در کنار ما نیست. اما
امروز در قلب ِ تاریخ ایران جای گرفته است. تغییر را باید از او شروع کرد. در خاطرات بانو مرضیه آمده است که در ضیافتی برای کندی (رئیس جمهور فقید آمریکا) و ملکۀ انگلیس حضور داشته و به هنرنمائی پرداخته و نتیجتا در بالاترین بخش اجتمائی هنری، اقتصادی و...... قرار داشته، بنابرین هیچ دلیل منطقی و روانشناسی وجود نداشت که وی به ریسکی بزرگ دست میزد. تنها فقط یک دلیل وجود داشت که بانوئی(درباری یا ثروتمند) در سن «هفتاد سالگی»، دقیقا در سنی که ریسک پذیرترین افراد به آرامش میپردازند، دست به ریسک بزند: تکامل. در ادبیات، قدم گذاشتن به چنین «سمت وسو»ئی یعنی از «دربار» به طرف ِ «مردم» و مقاومت را تکامل میگویند. تکامل باید (و یا شاید) مانند مثلث دارای سه ضلع تصور شود که کمبود یک ضلع، نفی کاملش را باعث میشود. اضلاع ِ مثلثی ِ تکامل باید «شناخت»، «عملکرد به آن» و «نداشتن شک» باشد. او شک نداشت. نوشتن در مورد بانو مرضیه و بسنده کردن به اینکه بانوی آواز، ستاره درخشان آسمان ِ هنر، صدای افسانه ای و غیر... برای او کم و ناچیز است زیرا که جاودانگیش را باید در طبیعت ِ تکاملی او جستجو کرد. مرضیه را باید در سیاهترین دوران حکومتی در ایران بر رسی کرد، دقیقا در جائی که با شعار مرگ بر «اصل ولایت فقیه» که نور و روشنائی فرهنگ ایرانی را عرضه میکند، گره خورد. مرضیه را باید در سن، در بیماریش ستود، یعنی دقیقا در جائی مقایسه کرد که شاملو با هر بهانه ای (بیماری یا سن) کم آورد. شاملو اگر پیر بود، مرضیه دختر بچه ای فضول نبود. شاملو اگر بیمار بود، مرضیه از سلامتی شکوفا نبود. موضوع مهمی که بانو مرضیه را متمایز میکند انتخاب دقیقش از ائتلافی مشخص نیست بلکه ضدیت او با اصل ولی فقیه میباشد که آنرا در تک تک کلماتش بیان داشت و در تک تک «نُت»هایش منفجر میکرد. او را باید در ساختاری بزرگ از طبیعت ِ ژرف ِ «فرهنگی – هنریش» شناخت که از اقیانوس ِ فرهنگ ِ پر تلاطم ایران سر بر آورد و بر قلۀ رفیع ِ عشق و محبت ِ به مردم ساکن کرد. او از خانه و کاشانه، سلامتی، فرزندان، از پیری خود دست بشُست تا که اعتقادش به شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه را به جهانیان و به تاریخ ایرانزمین نشان دهد اما شاملو نتوانست. بانو مرضیه، مقاومت ِ مردمی را به مداری بالاتر صعود داد و نشان داد که شاَن ِ روشنفکر وهنرمند چگونه بایستی باشد تا جهش یابد. مرضیه زهرآگین تیری بود که از سوی «مقاومت ِ هنرمند و روشنفکر» بر قلب ولی فقیه نشست. انفجار بود و آتشفشان. مرضیه ابعاد ِ خاص ِ خودش را داشت و اگر تمامی روشنفکران و هنرمندان با چنین ابعادی در زیر ذره بین قرار داده نشوند به اهمیت، بزرگی، شهامت ِ وی نمیتوان رسید. باید تاریک بودن مطلق را آشکار ساخت تا که روشنائی خورشید ِ مرضیه، چشم ِ ولی فقیه را کور سازد.
«میتوان و باید» ابعاد ِ مجهول در زندگی ِ نامشخص ِ تفکر، که در نهاد ِ روشنفکران و هنرمندان لانه کرده را یافت و جبران کرد. مرضیه، راه ِ «میتوان و باید» را پیشنهاد داد. در چنان روزی عید ِ مردم خواهد رسید تا نه فقط بعنوان سنت، بلکه آنرا برای شادی قلبها، خندۀ کودکان و لباسهای رنگی پاس بداریم.
مسائل باید تاریخی و تکاملی حل شوند، نه لحظه ای و در سکون. « ائتلاف» نباید به حداکثر ِ آرزوهای انسان در سراسر ِ تاریخ ِ بشریت پاسخ دهد. «ائتلاف» باید فقط جوابگوی حداقل خواسته ها در مقطع ِ زمان ِ مشخصی باشد. سازمانها و احزاب باید «حول ِ آرزوها» شکل بگیرند، ولی ائتلافها باید «حول ِ خواسته»های مقطعی با حق ِ داشتن آرزوها برای هر نیروئی. حداقلترین، هوشیارترین و مطلوبترین خواستۀ مردم ایران فقط حضور ِ«یک خط » میباشد. «خط سرخ» با «ولی فقیه». هنرمندان و روشنفکران باید به تاریخ پاسخگو شوند و بدانند که تاریخ به هیچ قیمتی از آنها نخواهد گذشت و در یابند که بجز وجود ِ نحس ِ ولی فقیه چه عامل دیگری باعث شده تا در سرزمین خویش به هنرنمائی نپردازند، آیا عامل دیگری وجود دارد؟ سپس خلاقیت و نیروی خودشان را در همان راه باید خرج کنند. راه بانو مرضیه هوشیارترین راه برای روشنفکران و هنرمندان است. افکار سنگین و زمخت ِ شاملو و شریعتی که بر گُردۀ ملت ایران سنگینی میکنند را باید بازنگری کرد و شست، شاید بهمین دلیل سهراب سپهری گفت: آب را با ید با فلسفه نوشید. با ظرافت نوشید. کفش های سهراب را باید پوشید و رفت در جائیکه کوه ها، شیرها و مرضیه ها خانه دارند. و سهراب میتواند مطمئن باشد که ولی فقیه بحدی پوسیده است که در روز ِ سقوطش، شیشۀ نازک تنهائی اش حتی خراشی بر نمیدارد، زیرا که راه مرضیه حافظ ِ منافع هنری و فکری مردم میباشد، روزی او را شنیدیم که بانگ بر آورد:«گفتیم: سرنگونی، سرنگونی، سرنگونی».

جمشید آشوغ 7 نوامبر 2010

(شاملو: در مورد شجریان)http://www.youtube.com/watch?v=f3X-8KxuTMY&feature=player_embedded
(شاملو: در مورد آغاسی)http://www.youtube.com/watch?v=gLGZXixIkw4&feature=player_embedded
(شاملو: در مورد مسیح)http://www.youtube.com/watch?v=tUlGZ0p-B4o&feature=player_embedded
(شاملو: در مورد قرآن)http://www.youtube.com/watch?v=LzfLtwerVag&feature=player_embedded#!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر