۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

دختران جوان و عدالت گرگها





  
 قسمت اول
در کثیفترین توطئۀ سپاه پاسداران و سازمان ملل به فرماندهی و خیانت آشکارِ کوبلر به اقامتگاه لیبرتی که در صبحگاه شنبه 21 بهمن صورت گرفت، مجاهد خلق یحیی نظری به شهادت رسید که پیشاپیش در مصاحبه ای گفته بود:«استارت سرنگونی خورده شده و طلسم ولایت شکسته. ولی فقیهِ ارتجاع، تمامِ اعتبار نداشتۀ خودشو گرو گذاشته و با تمام قوا وارد صحنه شد». بعد از این حمله شرم آور به فرماندهی سازمان ملل و به شهادت رسیدنِ شش نفر از مجاهدین و دهها مجروح، آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت ملی طی پیامی به مبارزان مجاهدین و مقاومت ملی چنین میگوید:«دشمن زبون و ضد بشر بیشتر از این نمیتوانست ورود به مرحلۀ سرنگونی و ترس و وحشتِ خود از مجاهدین و ارتش آزادیبخش را گواهی دهد».
حمله وحشیانه به لیبرتی با موشک در صبحگاه شنبه چرا صورت گرفت؟ و حرفهای یحیی نظری قبل از حمله و سخنان آقای مسعود رجوی بعد از یورش موشکی در کدام نقطه توازن پیدا میکنند؟ وقتیکه فساد، بیرحمی و رذالت رژیم، مسیر خودش را تا بی نهایت طی کند و به ته دیگ بخورد بر اساس جبر تاریخ و بطور غریضی، «احساسِ» ملت نیز در همان نقطه شکفته میشود. یعنی که انتهای شقاوت ولایت مصادف است با آغاز شکوفائی مردم. این موضوع چگونه صورت میگیرد؟ تفکر بر اساسِ سرشتش، هیچ ترمزی ندارد و تا بی نهایت پیش میرود. بهمین دلیل ولایت فقیه در فکرِ «بلعیدن» یک ملت تا انتها پیش رفت. از آنجائیکه حرفها و اعمال نیز حدود و انتهائی دارند بنابرین کفگیر ولایت در نقطه ای به ته دیگ خورده و به آخرین ایستگاه خودش وارد شده است. چنین نقطه یا مرزی را دیگر با هیچ ابزاری نمیتوان کِش داد و آنطرفتر نمیتوان رفت. در این نقطه، «احساس» ملی وارد میدان میشود و «تفکراتِ» مورد احتیاج خودش را تولید و صیقل میدهد. تفکرِ برافراشته شده از چنین احساسی برای حاکمیت ولایت بسیار خطرناک و کشنده است. زیرا که فکرِ ته دیگی ولایت خسته، پیر، فرسوده و متلاشی شده است در غیر اینصورت به ته دیگ نمیخورد. اما تفکر برافراشته شده از احساسِ ملی جوان، شاداب و پر انرژی است. بنابرین دو مسیر، کاملا مشخص است: مسیرِ ولایت که به انتها رسیده و در همین «نقطه» احساسِ جوانِ ملی بوجود آمده و در حال برگشت است. بهتر است که با عددی فرضی همچون«صفر» این نقطه را مشخص کرد تا درک کرد این نقطه چه اهمیتی دارد. ولایت فقیه با قدرتی اعجاب انگیز و بدون داشتن رقیبی در قدرتِ سیاسی، مذهبی، اقتصادی، نظامی، در بی نهایتِ مثبت(برای خودش) قرار میگیرد و بعد از سه دهه به «صفرِ» مطلق رکود کرده، بدون چشم اندازی برای آینده اش. کشاندن ولایت فقیه به عدد صفر نتیجه سالها رنجِ ملی بوده است که بدون سازماندهی منسجم غیر ممکن می شد. ولایت فقیه در نقطه صفر مجبور است کروبی، موسوی ودخترانشان را فدا کند و به فریب بپردازد زیرا که با کشتارِ مردم راهی را پیش نمیبرد. کمکهای بین المللی، کوبلرها و دولتها توانسته اند رژیم را در نقطه صفر کمک رسانی کرده اما هیج راه و چاره ای را نمی یابند. وسعت و گسترش نقطه صفر نیز حدی دارد اما باعث بهتر شدن آزادی آیندۀ ایران میباشد. این نقطۀ شکست ولایت و پیروزی ملت است یعنی نقطه انفجار. شارلاتان بازیهای آخوندی در این نقطه باعثِ نوشتن سناریوی جدیدی شده است. در یک سوی آن تضاد ساختگی طایفۀ رئیسِ مجلس و در سوی دیگر اوباشهای رئیس جمهور، دور جدیدی را آغاز کرده تا به خیال خودشان در نزدیکی اتنخابات به چشم ملت خاک بپاشند همچون انتخابات پیشین. اگر در انتخابات گذشته روئسای پیشین همچون کروبی و موسوی را با اجازه هر دو آنها ذبح کردند اینبار میخواهند در مداری بالاتر و در مجلس، جنگ ساختگی را بین دو رئیسِ در قدرت، برای حفظ ولایت ادامه دهند. در مجلس حرفهای رئیس جمهور بدون داشتن فعل و فاعل و جملات بی سر وته تمام میشود و سپس رئیس مجلس از عدالت اسلامی خودش و بخصوص برادرش با حدیثی قدسی میگوید و در قم با پرتابِ جانماز، تسبیه، مهر، کتابهای علی شریعتی، شاملو، کاستهای گوگوش، شجریان، داریوش و لنگ کفش به یکدیگر ادامه پیدا میکند. چرا چنین شد؟ باید چرای آنرا در جامعه ایران پیدا کرد و نه در روشنفکران و هنرمندان خارجه نشین. پس باید سری به دختران ایران زد. به حرفهای دختران جوان دبیرستانی که روی سایتهای اینترنتی پخش شد باید پرداخت و توجه کرد که آنها چه میخواهند و چگونه ولایت را در نقطه صفر اسیر کرده اند. حرف آنها دقیقا مشخص است و در  یک کلام خلاصه میشود: اراده کرده اند که فقط به «آزادی» برسند به هر قیمتی.


قسمت دوم
حرفهای دختران بطور خلاصه چنین است« وقتیکه جامعه را آنقدر محدود می کنند، محدود می کنند، مجبور میشوی به چیزهای که نباید گرایش پیدا کنی، گرایش پیدا میکنی. تنها از راه ماهواره آدم میره و اینها را، راحت قبول میکنه چونکه جامعه را محدود و فشرده کرده اند که آدم توش داره خفه میشه. واقعا آدم هیچکاری نمیتونه بکنه. آدم را توی زندون کردن، واقعا چنین کاری را کردند--- محدودیتهائی که برای ما قائل شدند طی یه زمانی مثل انقلاب خودشو نشون میده--- یعنی همه چی را اینا برامون انتخاب میکنند مثلا اینجا میائی اینجوری حجاب را داشته باش، اینجوری لباس بپوش، این یونیفورم را داشته باش. بزارید خودمون باشیم هر که هر چی را پذیرفته خودش باشه. توی جامعه هر کس باید با باورهای خودش بزرگ بشه. دارند باور خودشان را به ما می قبولانند--- من دلم میخواد ایرانی داشته باشم که توش احساس آرامش داشته باشیم بفرض من بعنوان یک جوان ایرانی هیچوقت از زندگیم راضی نبودم. منِ دختر، دلم میخواست پسر باشم. شرایطی که در جامعه بوده واقعا برای من وحشتناک بوده. دلم میخواست سرزمینی داشته باشم که یه ذره، نه خیلی، چیزهای خوب توش باشه. من برای بچه ای که در آینده باید داشته باشم نگرانم اگر چنین شرایطی را باید داشته باشه و باید رنج بکشه بهتره نباشد. زندگی سالم میخوایم که هیچکدام نداریم.--- زندگی، آزادی میخواهد و خیلی چیزها در کنار آزادی که نه من دارم و نه دوستانم--- اصلا زنها در این جامعه نمیتوانند آرزو داشته باشند --- بخدا نه دامن میخوام نه مینی ژوپ، آزادی بیان نیستش تا میخوای حرف بزنی ترورت میکنند یا شب میان سرت را می برند». جملاتِ ذکر شده خلاصه ای از بحرانهای شدید جامعه است. این دختران بسیار جوان بحدی جدی هستند و بحدی زیبا سخن میگویند که در تاریخ ایران هیچ روشنفکر وهنرمندی به چنین زیبائی موضوعی را بیان نکرده است. آنها نگفتند که قصد رفتن به آلمان، چین یا کربلا را دارند که مارکس، مائو و یا حسین(امام) را خوب درک کنند و یا به کشوری بروند که عاشورا بهتر برگزار شود آنها حتی به کارنوال برزیل برای رقصیدن نیز نخواهند رفت. دخترانِ ایرانی با اراده ای مصمم در پیشاپیش روشنفکران و هنرمندان قدم میزنند و عزم جزم کرده اند تا این رژیم و تمامی دسته بندیهای داخلی و خارجیش را به زباله دان تاریخ بریزند. هیچکس شک نکند. باید خاطره ای را نقل کرد در مورد روشنفکران که در کودکی اتفاق افتاد. در خرمشهر همسایه ای داشتیم بنام جاسم چند سالی از ما بزرگتر، اما «کور» بود. تقریبا در کلاس سوم دبستان، معلم بما یاد داد که بهتر است بجای استفاده از کلمه کور بهتر است گفت نابینا، این کلمه مودب تر است. آنروز صبح همراه با دوستانم بسیار خوشحال بودیم که زودتر مدرسه تمام بشه تا پیش جاسم برویم و بهش بگویم که کور نیست و نابیناست. بعد از مدرسه فورا رفتیم سراغش. آنموقع خونه ها زنگ نداشتند و با ریگ بر درِ منزلش کوبیدیم. بعد از چند لحظه ای آمد و با لهجۀ عربی گفت: عمو چه خبرتونه! والله. سر آوردید برامون! والله. ما همگی با خوشحالی گفتیم عمو جاسم تو کور نیستی، نابینائی. جاسم گفت: والله! که بهتون این «دری- وری ها» را گفته که نمیذاریت بخوابیم این وقت ظهر؟ گفتیم: معلم تو مدرسه. جاسم گفت: معلم تون غلط کرد والله. من بینش دارم اما کورم و رفت بخوابه. داستان غم انگیز روشنفکر ایرانی نیز بین «بینش و کوری» گیر کرده. اما بهتر است از شاعراسماعیل خوئی قسمتی را آورد که چنین میگوید:« آیندگان، بر ما مبخشائید- هر یاد و یاد بود از ما را- به گورِ بی نشانِ فراموشی بسپارید- و از ما اگر بیاد میارید هرگز مگر به ننگ و به بیزاری از ما بیاد نیارید». بنابرین دخترانِ دبیرستانی نیز هیچ فیلسوفی را نخوانده اند شعر ها را بلد نیستند اما «احساس» احتیاج به آزادی را کاملا درک کرده اند و تا بدست آوردنش لحظه ای از پا نخواهند نشست و این را ولایت فقیه کاملا درک کرده است بهمین دلیل در مجلس، خیمه شب بازی جدیدی راه انداخته است. نقطه صفر در حال انفجار است. جرقه اش را مبارزان جان بر کف که در سرتاسر ایران هستند و بخصوص اشرفیان قهرمان خواهند زد اما آتش و شعله هایش توسط دختران مصمم ایرانی در سرتاسر کشور افروخته خواهد شد.
رژیم جنایتکار ولایت فقیه در انتهای خط و در نقطه «صفر» رو در روی چنین دخترانی به تله افتاده است و هیچ راهی ندارد بجز تولید آشوب یعنی: 1- ایجاد جنگ و دعوای مصنوعی و کنترل شده بین افراد رژیم 2- حمله به مجاهدین بی سلاح در تاریکی شب همچون دزدان با کمک و یاری سازمان ملل. طبق گفته مجاهد والامقام یحیی نظری «استارت سرنگونی خورده شده است، طلسم ولایت شکسته، ولی فقیه ارتجاع تمام اعتبار نداشته خودشو گرو گذاشته و با تمام قوا وارد صحنه شد».
بهر صورت روشنفکر و هنرمند ایرانی وظیفه دارد دو موضوع را ببیند: اول- اعدام جوانان ایرانی در میدانهای سرتاسرِِ کشور به خون خفته که بر هیچکسی پنهان نیست. دوم- که به موازات اعدام در ایران، کشتار مجاهدین نیز ادامه دارد که این موضوع نیز بر هیچکس پوشیده نیست.
هوشیاری و رهنمودهای آقای مسعود رجوی نقطه صفر و انفجار ولایت فقیه از درون را زودرس کرده است که خطاب به مبارزان مقاومت ملی چنین گفت« وقتی خواب و خیال پنبه دانه ای خلیفۀ ارتجاع در تهران و حاکم جلاد بغداد برای به زانو در آوردن مجاهدین نقش بر آب شد، وقتی فریبکاری و کینه توزی و فشارهای مجرمانه کوبلر موثر واقع نشد، وقتی سیر اکاذیب دیوانه وار و لجن پراکنی اثر نکرد آنوقت مثل همیشه نوبت به رگبار موشکی علیه پناهندگان بی دفاع میرسد. با این همه دشمن به لحاظ سیاسی و اجتماعی، منطقه ای و بین المللی مرتکب خطا و حماقت بزرگی شده و دود این آتش به چشم خودش خواهد رفت».
بنابرین یا باید اعدامها در ایران را دید و یا باید بینش داشت و حرف دختران ایرانی را شنید که: «در ایران، اصلا زن نمیتواند آرزوئی داشته باشد». و یاد آور شد که اتحاد در شورای ملی مقاومت امری اجتناب ناپذیر شده است.
جمشید آشوغ   12.02.2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر