۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

لبهای کبود





 لبهای کبود خامنه ای بر کسی پوشیده نیست و هر فردی بنا بر سلیقه، آنرا به موضوعی ربط میدهد. نصیحت های او در دیدار با مردم آذربایجان به روسای دو قوه (نا) اجرایی و (بی) قانونگذاری، خبر از انفجار مهیبی را در بیتش میدهد. حینِ نصیحت ها(تشرها) علائمی بطور آشکار که ریشه در احساسِ او داشته بر صورتش نمایان شد که نتوانست بر آنها سرپوش گذارد. پنهان کردن چنین علائمی نشات گرفته از احساس، با «تفکر» امکان پذیر نیست. بیانِ احساس در «لحظه» و «فوری» رخ میدهد، اما بیانِ «تفکر» به زمان احتیاج دارد و نمیتواند «فوری» صورت بگیرد. مطمئنا تیمی که متنِ گفتارش را  آماده کرده، وخامتِ اوضاع  را نیز به او شرح داده تا در حین سخنرانی آبروی نظام را بر باد ندهد. اما مگر میشود؟ آیا مگر «تفکر» میتواند جلوی «احساس» را بگیرد؟ و بر احساس که سر چشمه درونی فرد میباشد غلبه کند؟ نه، امکانپذیر نیست. علائمِ مصیبتِ رژیم بسیار قوی و شکننده هستند، بهمین دلیل حین سخنرانی در چهره او آشکار شد. حتی اگر متنِ حرفهایش را هزاران بار در گوشش خوانده باشند. رشدِ احساسِ مقاومتِ ملی بحدیست که فقط در یک نقطه و در یک لحظه بر «تفکرِ متن» غلبه کرد و همچون تیری از احساسِ خامنه ای بطور آشکار بیرون جهید و در یک «کلمه» بر قلب رژیم می نشیند. کبودی لبها و ترشحِ بزاق  از عواملِ مصیبتی هستند که دامان رژیم را گرفته اند. این علائم نتیجه رشدِ احساسِ «ترس» است که با «وحشت» ختم می شود. اما آیا واقعا خامنه ای از  گماشته ها ترسیده است؟ مگر از نوکر و چاپلوس باید ترسید؟ متاسفانه سرزمین ایران از همیشه محلِ رشدِ مسئولین و روشنفکرانِ! نوکرصفت بوده است که در هیچ شرایطی نتوانسته اند خطوط فکری را به اندازه یک میلیمتر در جهتِ منافعِ ملی به «جلو» حرکت دهند. کسانیکه تا به امروز در خدمت به شاه و یا ولی فقیه نوشته اند، چاپلوس و نوکرصفت نیستند  بلکه آنها را با کلمه خائن، مشخص میکنند و خائنند. روشنفکران هستند که گریبان مردم را گرفته اند و نه سازمانِ مشخصِ سیاسی. هیچ سازمان سیاسی به تنهائی نمیتواند کاری کند اما یک روشنفکر «به تنهائی» خیلی کارها را میتواند انجام دهد. سازمان سیاسی، دستهائی بسته دارد بخاطر اینکه سازمان است و ناچار میباشد. نمیتواند و نباید از روشِ موردِ اعتقادش دست بکشد، با بالا رفتنِ انسجامِ تشکیلاتی، دست ها نیز بسته تر میشوند. وظیفه روشنفکر، باز کردن جادۀ فکریست تا سازمانها بتوانند در آسایش به مسیری متفاوت قدم گذارند. که ایران فاقد چنین روشنفکرانیست. آنها قادر نیستند و توانائی ندارند، زیرا که «تفکر»شان در زیرِ خط فقرِ فرهنگی پیش میرود: یا دشمنی، یا تملق. وقتیکه روشنفکر بتواند تفکری را در جامعه نهادینه سازد مطمئنا سازمانها نیز از وی پیروی خواهند کرد. تا وقتیکه چنین فقدانی وجود داشته باشد محال است در سازمانها تغییر ایجاد شود. تا هنگامیکه روشنفکران به رفتار و یا موضوعی اعتقاد نداشته باشند اما بنا به دلایلی و یا بهانه ای آنها را انجام میندهد تحت سلطه سازمانها قرار میگیرند. چنین روشی، بجز تباهی هیچ محصولی ببار نخواهد آورد. دقیقا مانند ولایت فقیه که به «بهانه» اسلام و یا اینکه شاه به «بهانه» سلطنت، کشتن انسان را وظیفه و اساس خودشان میدانستند. نتیجتا بهانه برای سانسور، بهانه برای تفتیش عقاید، بهانه برای لباس و غیره.... همیشه وجود خواهد داشت. روشنفکر قبل از اینکه از خدا و یا دین صدمه ببیند، از «بهانه» های خودش در توجیه اعمالش ضربه می خورد. موضوعی که در این قشر بچشم میخورد کمبود فلسفه و ریز بینی است. جامعۀ بدون فلسفه جامعه ایست بدون تفکر، که روشنفکر! و هنرمندانی! ضعیف و بی اراده ببار میاورد. افرادی که لقب روشنفکر دارند همگی بدون «ارادۀ تفکر» هستند اما «فکر» میکنند. «فکر» کردن از مشخصات تمامی انسانهاست ولی «تفکر» نه. فقط عده ای خاص تفکر دارند.  صادق هدایت یا احمد کسروی در ایران، روشنفکر! تلقی میشوند اما نوک تیز حرفهایشان بسوی ملت بود، از قبیل: «ملت نفهم، ملت نماز خوان، ملتی با آفتابه، ملتی که فرهنگش را نمیشناسد و.....». تا چه وقت این ملت  باید از سوی حاکمانی همچون خانواده پهلوی، ولی فقیه و روشنفکرانش مورد تحقیر قرار بگیرند؟ حاکمانی که ثروت و روشنفکرانی بی احساس که فرهنگ را به غارت بردند؟ دلیلِ حملۀ چنین قشری بمردم واضح است زیرا خودشان را روشنفکر تلقی میکردند و نمیخواستند مسئولیت و تقصیرِ فقر فرهنگی را به عهده بگیرند. ملت ایران دقیقا شعوری همچون مردمِ جهان دارند. تضادی هم که در جامعه وجود دارد به دلیل رشدِ شعورِ مردم و عقب بودنِ شعور روشنفکر است. نویسندگی، «فن» است هیچ دلیلی بر «شعور» انسان نمی باشد. کدام جامعۀ قرن بیست و یکم در میدانهایش اعدام صورت میگیرد و روشنفکر یا هنرمندش سکوت پیشه کرده و یا در عملی زشت تر به نیروی پیشرو حمله کنند؟ دفاع از نیروی پیشتاز، دفاعِ شخصی، سلیقه ای، احساسی و یا قبول کردن مواضعِ آن نمیباشد بلکه دفاع از جریان تاریخی است که در مسیرش قرار گرفته ایم. خیلی از روشنفکران چاپلوس هستند که حتما در مسیرِ حرکتِ تاریخ، سرشان بی کلاه خواهد ماند. خیلی ها نیز دشمنی میکنند یک روز توافق دارند و روز بعد توافق را پس میگیرند و بسوی دامان ولایت در حرکتند.
قسمت دوم
بنابرین خامنه ای از دو گماشتۀ خود ترسی به دل راه نمیدهد، ترس او «در» و «از» کجاست؟ حرفهای خامنه ای چنین بود:«قضیه ای پیش آمد در مجلس، قضیه بدی بود، قضیه نامناسبی بود هم ملت را ناراحت کرد، هم نخبگان را ناراحت کرد. بندۀ حقیر هم از دو جهت ناراحت شدم(گریه حامیان) هم خودم احساس تاثر کردم و هم بخاطر ناراحتی مردم احساس تاثر میکنم. روسای دو قوه همدیگر را متهم کردند. این کار بدی بود، خلافِ شرعه، خلاف قانونه هم خلاف اخلاقه. این درست نیست، غلطه. بنده فعلا نصیحت میکنم. چه معنی داره این کارها، همه غلطند. وقتی ما همه(گرگها) برادریم و دشمن مشترک(مردم) جلوی رویمان است. توقع بنده از مسئولین این است که حالا که رفتار دشمن(مردم) شدت پیدا کرده است شما هم رفقاتاتونه با هم شدت بدید بیشتر با هم باشد(صلوات مردم). کسی حالا نره بیرون بر علیه این یا اون شعار بده. نه، بنده با اینکار هم مخالفم. اون اتفاقاتی که در مرقد امام(زهر خورده) افتاد درست نیست، اینها به نفع ما نیست. نگه دارید: خشم هاتونه». خامنه ای سپس حرفهایش را در مورد «اتم» و دوستانِ صدیقِ جمهوری اسلامی همچون آمریکا، اسرائیل و اروپا ادامه میدهد. مرزِ سرخِ بین «احساس» و «تفکرِ» ولی فقیه کلمه «خشم» بود که نمیبایستی بزبان می آورد. خشمِ مردم. آری، تمامی تشرهای ولی فقیه به گماشتگانش به همین کلمه ربط دارد. اما چرا ترس از «خشم» دارد؟ هیچکس، بخصوص ولی فقیه بیدلیل ترس به دل راه نمیدهند.
 خامنه ای دقیقا میداند («که»): شهامت، استواری و شفافیت در یک «نقطه»ای همچون «لیبرتیِ-اشرفِ مقاومتِ مردمی» بحدی متمرکز و منسجم است که با موشک پرانی هم نمیتواند قدمی پیش رود. ولی فقیه بدون شک میداند که چنین مقاومتی بر شانه ها و رهبریتِ مسعود رجوی تا میدان آزادی تهران پیش میرود و بهمین دلیل از کلمه «خشم» مردم وحشت دارد. خامنه ای میداند ترسِ مردم، توسطِ شهامتِ چنین مقاومتی ریخته شده بنابرین اوست که باید «وحشت» داشته باشد.
 عده ای بی جهت و بدون دلیل برای مجاهدین دلسوزی و نصیحت ها میدهند و از اینترنت که ابزاریست عمومی، سوء استفاده میکنند. این عده فکر میکنند که دزد نیستند اما اگر درِ خانه ای را باز ببینند به غارت می پردازند:«آب نمی بینند، شناگران قابلی اند». استفاده از صفحاتِ اینترنتی به اخلاق و ادبیات مشخصی احتیاج دارد زیرا که عمومی هستند و همچون تمامی وسایل عمومی باید به نحو احسن و بدون سوء استفاده انجام گیرد در غیر اینصورت دزدی محسوب میشود. برای این عده که بدون اجازه از مجاهدین، برای جانِ آنها چانه میزنند باید به قطعه ای از فیلمِ فدریکو فلینی اشاره کرد:« پسری جوان بعنوان خبرنگار، نزد خانمی که ستاره سینماست رفته و می پرسد: آیا از این همه دربدری، درد سر و کار طاقت فرسا  خسته نمی شوی؟ ستاره سینما پاسخ داد: طبیعتِ هنر، چنین میخواهد».
 اگر از مجاهدین پرسید چرا این چنین و بدین شکل مبارزه و مقاومت می کنید حتما پاسخ خواهند داد: طبیعتِ ولایتِ فقیه، احتیاج به چنین مقاومتی دارد.
هیچ اندیشه و روشی، قدرتِ مقابله با وحشت و مرگی که ولایت فقیه بر ایران مستولی کرد را نداشت بجز راهِ مجاهدین. تمامی راهها، صدها بار قبل از مجاهدین، بعد از مجاهدین و بدون مجاهدین امتحان شدند اما هیچکدام جوابگو نبود. هر راهِ دیگری با ذلت و خواری در دامان ولایت رفت و یا خواهد رفت.
بدلیل مبارزه شفاف و بی امان مجاهدین به یک موضوع اساسی و مهم که تحقق یافت باید اشاره کرد. پیدا کردن هزاران آخوند در سازمان ملل، جوائز سینمائی از قیبل اسکار، جایزه نوبل  که همگی بی آبرو و بی حیثیت شدند. مگر کم است؟ کدام نیروئی میتوانست این همه آخوندِ رذل را در چنین نقش های کلیدی پیدا کند؟
بنابرین مجاهدین هزاران مرتبه حق دارند که جدی تر و جدی تر باشند و دفاع از مقاومت را در ریزترین مراحل، دنبال و دفاع کنند. در چنین مسیری، مهمترین و اساسی ترین وظیفۀ آزادیخواهان دفاع بی چون و چرا از آقای مسعود رجوی میباشد. تا کور شود هر که نتواند ببیند: ولی فقیه.
هیچگاه نباید به تضادهای ساختگی درون رژیم بها داد و جدی تلقی کرد. تضاد ساختگی احمدی نژاد با آخوندها، برای قطع دست ولایت فقیه نیست بلکه برای پنهان کردن آخوندهاست تا در وقوعِ انفجارِ ملی نجات یابند. احمدی نژاد از لاریجانیها بدتر و اینها از موسوی و کروبی پست تر، ولی فقیه از تمامی آنها دجال تر است.
مجاهدین و مبارزین با خونشان در نثاری بی همتا و بی وقفه، ولی فقیه را به چنین روزِ سیاهی نشانده اند و همچنین خواهند توانست با رنجهایشان «اتحاد ملی» که لازمۀ عبور از سختیهاست را در شورای ملی مقاومت گسترش دهند. بدنِ انسان اگر مورد هجوم ویروس واقع شود دلیلی بر نفی انسان نمیشود. انقلاب نیز چنین است اگر ویروس هائی همچون شاه و خمینی آنرا بیمار کردند دلیلی بر نفی انقلاب نمیشود. مجاهدین سرودی را میخوانند:«انقلاب، انقلاب، ای که خورشیدِ تو در تقدیر است – آنچنان منتظرم در ره تو، که اگر «زود» بیائی، «دیر» است». این سرود مشخص میکند که مجاهدین نقطه انفجار در ولایت فقیه را تعیین میکنند و ایکاش در چنین انفجاری ذره ای هم هنرمندان و روشنفکران شرکت داشته باشند. بخصوص چاپلوسان. آوردن چند کلمۀ ترانۀ «مرگ بر اصل ولایت فقیه» از مجاهدین بدون ذوق نمیباشد. خطاب به عده ای که بدون اجازۀ  مجاهدین، برایشان مسیر و راه حل پیدا میکنند:« حالا تو زیر زمین به تنبکِ ولی فقی تون می نازید».
در کتاب اسپارتاکوس چنین نوشته است:«احتیاجی نیست به لرزه افتاد وقتیکه بتوان، زمین(ولی فقیه) را به لرزه انداخت». احساسِ شهامتِ «خشمِ» ملی بر خاسته از مسیرِ لیبرتی - اشرف همچون خورشیدِ درخشان، تابیده و دمیده بر ملت ایران: گوارا و تهنیت.
جمشید آشوغ     01.03.2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر