قسمت اول
جامعه تفکر ایرانی در راه پسگرد، سکوتی مرگبار
را پیش میبرد. متاسفانه سهم و سرنوشت مردم چنین رقم خورده است. بجای تفکر، فقط
نوشته هائی بدون ذوق در آمد و رفت هستند. احساس نیز هیچگاه در این طبقه جائی نیافته
است. عاشورا و اربعین دیگری آمد و رفت، روشنفکران در انتظار عاشورای بعدی روز
شماری میکنند تا بتوانند زمین و زمان را بهم ببافند. مشخص نیست بیماری تفکر به چه
طریقی شیوع میابد؟ به چه دلیل با وجود اینکه بیش از سه دهه را در جهان متمدن سپری
کردند هیچگونه علاقه ای به آزادی و جهان آزاد ندارند؟ هر چند که تمامی تئوریهایشان
را از غرب میگیرند. چرا محمد(پیامبر مسلمانان) که بسیار نیز با ذوق بوده باید سزاور
ناسزا باشد و چرا شخصیت وی حتی برای مسلمانان نا معلوم مانده؟ و امید است برای
مسلمانان روشن شود که مطمئنا با قرآن خوانی و سینه زنی به شخصیت او پی نخواهند
برد. با هر سوره از قرآن یک قدم و با سینه
زنی چندین قدم از شخصیت و تفکر ایشان دور میشوند. محمد بطور مشخص: « قانونمندی-
ذوق- بهداشت» را تجویز کرد. در این شلوغ- پلوغیها، عده ای نیز زمین و زمان را بهم
میبافند تا از «افسانه های فردوسی» و «عاشورا» نقاطی مشترک بیابند. چرا؟ در حالیکه
نقطۀ مشترکی حتی به اندازه «یک حرف» بین آنها وجود ندارد؟ قصد ورود به مسائل ریز
نیست زیرا که مثنوی هفتاد کامیون میشود اما حداقل باید به یک مسئله ریشه ای که
تفاوت بین آنهاست، اشاره کرد. هیچکدام از داستانهای فردوسی بزرگ «اعتقادی» نیستند
و در هر لحظه ای که قهرمانان شاهنامه، ملت را تحقیر کننده براحتی میتوان آنها دور
ریخت. آیا «عاشورا» افسانه است و یا «اعتقاد»؟ و آیا معتقدین به عاشورا جرات دارند
از آن چشم پوشی کنند؟
جای تعجب است که خیلی ها، چنین مقایسه های
فریبکارانه را میخوانند و دم بر نمیاورند. چنین نوشته هائی همچون حرفهای علی
شریعتی بجز فریب فرهنگی هیچ موضوع دیگری را در بر نمیگیرد. به چه دلیل عاشقانِ
شاهنامه هیچگاه احتیاجی ندارند که قهرمانانش را با عاشورا قیاس گذارند؟ افرادی که
عاشورا را با شاهنامه مقایسه میکنند اگر احتیاج به آن دارند چرا خودشان را راحت
نمیکنند و دست از عاشورا برنمیدارند؟ فریبکاری تا چه حد؟ به عاشورا نیز نباید توهین
کرد زیرا که جزء اعتقادات مردم است اما مقایسه آن با شاهنامه بسیار بیجا میباشد.
جامعه فکری آنقدر تحقیر شده است که افسانه های فردوسی وقتی با عاشورا مقایسه می
شود، کسی دم بر نیاورد؟ وای بر آنها. اگر مردم به موضوعی اعتقاد دارند دلیلی نیست
که روشنفکر نیز اعتقاد پیدا کند. مهم این است که نباید بی احترامی شود. باید به
تجزیه و تحلیل پرداخت. بهتر است که فقط «تجزیه» کرد تا بمرور زمان متلاشی شود.
عاشورا بدون سینه زنی و تحقیرملت به نوبه خود،
برای کسانیکه به آن اعتقاد دارند میتواند داستانی قابل تامل باشد اما نه بشرط
مقایسه با فردوسی. چه ربطی به شاهنامه و شعرهای ملی دارد؟
اگر ایدئولوژی توانائی ندارد و میخواهند حس ملی
را لوث کنند بهتر است دست از آن برداشت. مبارزه دقیقا مانند یک میدان مغناطیسی(آهن
ربا) میباشد. اگر دو آهن ربا قدرت و کشش مساوی در دو سوی آن قرار گیرند، شئی(مردم)
بسوی هیچکدام جذب نمیشود. بنابرین نباید حس ملی را ذبح کرد. روش های مناسب وجود
دارند و باید از آنها استفاده کرد.
اگر
زمینه های اجتماعی آماده نیست که بطور شجاعانه از عاشورا دفاع کرد باید بدنبال علل
آن گشت و نه به دروغپردازی روی آورد. زیرا که شاهنامه احساس ملی است و همه مجبور
هستند برای آزادی از احساس استفاده کنند(نه احساسات) و نه تفکر. نگارندگانِ چنین
مقالاتی میخواهند مردم را بسیج کنند یا مردم را «بسیجی» کنند؟ برای تشخیص و اعتراض
به چنین نوشته هائی احتیاجی به اسلام شناسی، ایرانشناسی نیست به کمی شعور احتیاج
هست. هر از گاهی افرادی همچون علی شریعتی با دروغهای آسمانی و یا مهندس مهدی
بازرگان که با تئوریهای دینامیزم و مکانیزم به توجیه ایدئولوژی میپردازند پیدا
میشوند. تئوریهای دینامیزمی و سکوت در مقابل آنها دقیقا بخاطر نداشتن هویت و
ناآشنائی با مطالب دینی میباشد.
بی مورد نیست تا موضوعی را تعریف کرد: دوستی دامپزشک، داستانی بسیار جالب
تعریف کرد که:« خانمی مسن بدلیل علاقه زیاد به حیوانات، و تعدادی در ویلایش نگهداری
می شد. در بین آنها چند مارِپیتون نیز توجه را جلب میکردند. تا اینکه روزی آن خانم
به مطب دامپزشکی تلفن زد و گفت آقای دکتر نمیدانی که پیتون چقدر بمن علاقه دارد و
چند شبی است که در کنار هم میخوابیم. من(دامپزشک) هم بلافاصله به خانم گفتم فورا
با پای برهنه از خانه فرار کن و بیا مطب. وقتیکه به مطب رسید به او گفتم که آن مار
شما را دوست ندارد بلکه قدت را اندازه میگیرد تا ببلعد». داستانهای علی شریعتی و
مهدی بازرگان از همین قبیل هستند و به بلیعده شدن انسان کمک میکنند. گم شدن معنی
کلمات تا به امروز مشکلات فراوانی را ببار آورده است و باید تفکیک و تزئین معنای
کلمات بطور جدی صورت گیرد. خسرو گلسرخی قهرمان، حسین(امام) را مولا خطاب کرد در
صورتیکه میتوانست فقط تمجید و تحسین کند و
از کلمه «مولا» استفاده نمیکرد. همین کلمه در راس جامعه اختلال تولید میکند.
قسمت دوم
سه جمله از حسین(امام) همیشه بی محابا استفاده
میشود: «هر سرزمینی کربلاست – زندگی عقیده و جهادست – اگر دین ندارید آزاده
باشید». مطمئنا حسین بر اساس کرونولوژی و زمانبندی مشخصی از آنها استفاده کرده است و حتی اگر نمیکرد و جملاتش را
بی دلیل استفاده کرده(که چنین نیست) باشد، امروز باید یک زمانبندی مشخصی به آنها
داده شود. او بایستی از لحاظ کرونولوژی بدینصورت از جملاتش استفاده کرده باشد:
«اگر دین ندارید آزاده باشید – زندگی عقیده و جهادست – همه جا کربلاست». حسین (امام)
بطور مشخص در همانروز دین را در مقابل آزادی ذبح کرد و فقط «آزادی» را بستر حرکتش
میداند که باید «عقیده» انسان شود و برای آن «مبارزه» کرد در هر جا و مکانی. حسین
میگوید که هیچکسی نباید جملات را پس و پیش کند و یا بطور مجزا استفاده شوند. بدون
جمله اول که حتما باید در ابتدا بیاید، جهان به آشوب کشیده میشود کافیست که رئیس
جمهورهای روسیه، چین و آمریکا هر کدامشان فکر کنند که برای عقیده اشان باید جهاد
کنند حتی یک سوزن هم در جهان باقی نمیماند و همه فدای کربلا خواهند شد. بر همین
منوال نیز بسیاری از سایتها و بلوگهای اینترنی و نشریات از کلماتی همچون «اتحاد،
همبستگی، متحد، ایران، مردم، ملی و....» را در پسوند و پیشوندشان دارند که با
محتویات و عملکردشان هیچ نقطه مشترکی ندارند. سیاست، شعبده بازی نیست. نوشته ها
معنی دارند و ثبت میشوند و تاریخ نیز بر آنها گواهی میدهد. چنین سایتهائی حتی مدیر
مسئولشان را با نام و نشان، مشخص نمیکنند بدلیل اینکه معنای کلمات را درک نمیکنند
و برای کسی (مردم) احترام قائل نیستند و الصراط المستقیمی گاز میدهند. اصلا مشخص
نیست کی به کیه. جکها ی نوشته شده بحدی زشت و بی مورد هستند که تا تهوع پیش میروند
زیرا که سعی میکنند (ولی نمیتوانند) خامنه ای قاتل و احمدی نژاد تیر خلاص زن را
خنده دار جلوه دهند. در حالیکه اصلی ترین دشمنانِ مردمِ محروم هستند و اصلا جای
خندیدن نیست. خنده ها باعث میشوند که «سیندرم استکهلم» (بیماری استکهلم) بوجود آید
که گروگانها(مردم ایران) علاقمند به گروگانگیرها (ولایت فقیه) شوند. جُک سازی
بسیار جالب است اما برای مدت بسیار کوتاهی تا دیواره و بدنه دیکتاتور شکسته شود و
سپس وظیفه مردم است که به آنها دامن زنند و نه اینکه به «برنامه» روشنفکران تبدیل
شوند. متاسفانه در جامعۀ فکری ایران، میلیونها واژه اشتباه وجود دارند و تا وقتیکه
کلمات، واژه ها، صفت ها، افعال، جای صحیح خودشان را پیدا نکنند هر روز کلاهبرداران
در کمین هستند. سایتهای پر ادعا که اصولشان را بر تفتیش عقاید چیده و حتی به نشر و
ترویج کاریکاتوریستهائی پرداختند که بخشی از استفراغ های ولایت فقیه و خانواده
رفسنجانی بوده اند باید شرم کنند البته اگر معنای
شرم را بفهمند. انقلاب فرهنگی چه گونه و چه موقع پیش میاید؟ نه با تعطیلی
دانشگاهها بلکه بدلیل وجود «کوران حوادث، شرایط مشخص - فهم و شعور روشنفکران» صورت میگیرد و نه تحت
نظر و کنترل دولت. هر گاه انقلاب فرهنگی توسط دولتها صورت گیرد یعنی «زندان» سازی.
امکانپذیر نیست که ابتدا آزادی بدست آید و سپس
کار فرهنگی کرد. کار فرهنگی است که زمینه های آزادی را فراهم میسازد. فقط با ایمان
راسخ به نفی ولی فقیه با تمام دستجاتش و اتحاد با مبارزان اما با استقلال فکری و
بخصوص احترام به شخصیت خویش و نشر و ترویج آن، باید راه رسیدن به آزادی مردم را
کوتاه تر کرد.
بنابرین جامعه فکری باید درک کند که در حال گذار
بسوی دموکراسی و آزادی هستند و یا در حالِ عبور از قرون وسطای خویش. پس باید
بیرحمانه بسوی درک مطالب شتافت. وظیفۀ ایدئولوژئی یا دین، آزادی انسان نیست، آزادی،
بستگی به احساس انسان دارد و نه تفکرش. اسپارتاکوس چه ایدئولوژئی داشت؟ مسیحی،
مسلمان، سلطنت طلب یا مارکسیست بود؟
تشخیص دوران ها از مهمترین اضلاعِ مبارزه هستند.
برای درکِ مطلب باید دوران ها را با دریا و خشکی مقایسه کرد. حضور انسان در دریا
به شرایط و ابزاری خاص احتیاج دارد که میتوان دوران دریا نام بگیرد. خروج از دریا
و ورود به خشکی نیز به شرایط وابزارِ خاص احتیاج دارد که باید دوران خشکی نام
بگیرد. حد فاصل بین دریا به خشکی، دو دوران بسیار متفاوت میباشند که هیچکدام از
قوانینشان با یکدیگر سازگار نمی باشند. انسان برای حل مسائل، باید از قوانینِ حاکم
بر دورانها پیروی کند. اما ابتدا باید آنها را بشناسد. دورانهای سیاسی نیز دقیقا
همچون دریا و خشکی هستند اما شاید برای همگی محسوس نباشند. فقط «درک عمیق از
شرایط» و احساس مسئولیت باعث تشخیص دروان سیاسی میباشد و «نه حسِ طبیعی انسان» که
در تشخیص بین دریا و خشکی موثر بود. انسانیکه میخواهد به دریا برود، احساس میکند
که باید ابزاری مشخص داشته باشد. او فکر نمیکند بلکه احساس میکند. احساس باعث
میشود که به فکرِ تولیدِ ابزاری باشد. تفکر همیشه نقش دوم را دارد. هر گاه تفکر،
نقش اول را بازی کند ویرانگر است، فقط باید به احتیاجاتِ احساس پاسخ دهد. دقیقا در
چنین پیچ یا گردنه ای، هویت روشنفکر ایرانی گم شده است. با خروج نام سازمان
مجاهدین خلق ایران از لیست تروریستی آخوند پسند آمریکا، «دوران»ی بطور کامل تمام
شده و دوران کاملا جدیدی آغاز شده است که هیچ نقطه مشترکی با دروان پیشین ندارد.
یورش ولایت فقیه نیز با اضلاع و یاران جدیدش به این سازمان بُعد جدیدی بخود گرفته
است. در چنین شرایط حساسی دفاع و حمایت از آنها حائز اهمیت است. هر سایت، بلوگر،
کاریکاتوریست، زندانیهای سابق و کتابهایشان، شعرای سابق، دست بدست یکدیگر با
خانواده رفسنجانی و یا در تئوری رد ارباب بزرگ(آمریکا) و یا قبول ارباب کوچک(ولایت
فقیه) نوک تیز حملاتشان را بر علیه این سازمان گرفته اند. دنیا به هر شکلی که
بچرخد نوک تیز بیشرمی و پستی کلماتشان سمت و سوی مجاهدین را دارند. با داشتن یک
سایت و یک قلم، خود را محور اصلی مبارزه میدانند در حالیکه بعد از سی و سه سال
توانائی نوشتن یک مقالۀ خواندنی را ندارند. پژاوکِ دیدگاهِ روشنفکران از هر دریچه
ای که تا بحال به این سازمان هجوم آورده باشد همچون برگهای پائیزی، زرد و
یبمارگونه بوده و حامل سلامتی نیستند. مطمئنا مجاهدین با پشت سر گذاشتن دوران تلخ
پانزده ساله، وارد دوران جدیدی شده که با آرامش بیشتری به مسائل خواهد پرداخت و با
دستاوردهای جدید ملی در تمامی سطوح همچون گذشته با شور، صداقت و شفافیت پیش خواهد
رفت. اگر حتی در کتاب فرهنگ لغت، معنای «سازمان» و «سازماندهی» مشکوک باشد و درک
نشوند حتما باید بسوی «مجاهدین» شتافت و آنرا شناخت تا درک از سازمان و
«سازماندهی» از سیدنی استرالیا تا چاه بهار در ایران حاصل شود. سوز و گداز ولایت
فقیه و مزد بگیران رنگا رنگش نیز دقیقا از همین موضوع است.
قسمت سوم
باید به عمال خویش اعتقاد داشت و راسخ بود و
برای پیشبرد آنها زحمت و رنج کشید نباید به مسائل فرعی و حاشیه ای پرداخت که کدام
نیرو چکار میکند. خودمان چکار میکنیم؟ دقیقا روشی را که سازمان مجاهدین خلق در
دستور کارشان قرار داده اند و به هیچکس کاری ندارند، تهمت نمیزنند و پیله نمیکنند.
سی و سه سال از عمر ولایت فقیه میگذرد بنابرین زمان خوبیست که در مقابل مردم هر
کسی تا بحال هر چه ساخته است را رو کند. فقط مجاهدین ساخته اند. گاهی برای رشد
کردن به پیروزی احتیاج است اما گاهی «سقوط» نکردن، پیروزی بزرگیست. این سازمان از
سقوط فرهنگی یک ملت جلوگیری کرد. وظیفه آنها رفع احتیاجات مقاومت است و نه رسیدگی
به خواست روشنفکران و قلم بدستان. درودهای فراوان و بی دریغ بر آنها.
انتقادات وارده بر مجاهدین از سوی عده ای بی ذوق
و مشخص صورت میگیرد. این عده، ذوق در هنرِ سازماندهی را درک نمیکنند. ربودنِ ذوقِ ایرانی بزرگترین سرقتی است که از تاریخ
و ملت ایران شده است. ذوق چیست؟ احساس، ذرات نا ملموس و نهفتۀ درون انسان است که
فقط توسطِ ذوق نمایان میشوند. تجلی ذوق ایرانی را باید در فردوسی، اشعار سهراب
سپهری، تابلوهای بیژن جزنی و سازماندهی مجاهدین خلاصه کرد. فریادِ سهراب سپهری از
بی ذوقی بود که میخواست کفشایش را بردارد و از محلی که هیچکس از جنس زمان (ذوق)
صحبت نمیکرد بسوی مکانی رود که ذوق وجود داشته باشد. «هیچکس» چه کسانی بودند؟ مطمئنا
مردم عادی نبودند بخاطر اینکه از بقال سر کوچه و پنیر فروشها، تار زنها، همسایه ها
و غیره.... بسیار خوشنود بود. پس «هیچکس» چه کسانی بودند؟ سپهری «هیچکس»ها را با
نام و نشان میشناخت و کسانی بودند که با آنها بر اساس و پایه های شعر و زبان صحبت
میکرده است.
چگونه ذوق را از سفرۀ ایرانیها بدور کردند که
دیوارش تا ثریا کج رود؟ مادرِ زحمتکش بعد از ساعتها، قورمه سبزی را می پزد وقتیکه
بشقاب روی سفره چیده میشود عده ای از حاضران یا «ترشی» و یا «ماست» را با غذا
مخلوط میکنند تا دمار از مزۀ غذا در آورند. استفاده «ماست» و «ترشی» یعنی نفله
کردنِ غذا و از بین بردنِ ذوقِ غذا در دهان. انواع و اقسام روشها را ابداع کرده
اند تا ذوق و لطافتِ ایرانی را بسرقت برند. روشنفکر می پندارد که این مسائل کوچک و
بی تاثیر هستند و هیچ تاثیری در روند اجتماعی ندارد و حتما باید جملات فویر باخ و
یا نیچه را حفظ کرد. این روشنفکران، جملات را حفظ میکنند و نمی فهمند بدلیل اینکه
اگر مزه قورمه سبزی را نفهمند چگونه نیچه را می فهمند؟
شامپاین زیباترین نوشیدنی است زیرا که تجلی ذوق
انسان است. چه ذوقی در دوغ، فیلم قیصر، چاقو، شعر شاملو نهفته است؟ اگر شامپاین
گرانقیمت است نه بخاطر مایع درون بطریست بلکه برای ذوقِ انسانیست که آنرا خلق
میکند. بحث اصلی ذوق است. دو دسته از آدمها شامپاین مینوشند: دسته ای که پول دارند
و عده ای که ذوق دارند. تشخیص آنها بسیار ساده است. کسانیکه برای یکبار شامپاین را
بنوشند و باز هم دوغ بنوشند، شجریان و..... گوش کنند، شاملو را بخوانند افرادی
هستند که بدلیل داشتن پول شامپاین مینوشند و نه ذوق. امکان ندارد ذوق در شامپاین
را درک کرد و شاملو و شریعتی را خواند. کلمات نوشته شده در شاهنامه، اشعار سهراب
سپهری و تابلوهای بیژن جزنی سرشار از ذوق میباشند. مزه ها را باید درک کرد تا
اینکه ذوق عوض نشود. وقتیکه ذوق عوض شود، سینه زنی هم به عشق تبدیل میشود. سرمایه،
رفتار بسیار زشتی را از طریق روشنفکر به مردم تزریق کرده است.
احساس هیچگاه از خودش تعریف نمیکند و حرفی
نمیزند فقط عمل میکند و بدینوسیله بیان میشود. همچون تابلوهای جزنی، فیلمهای چارلی
چاپلین و فدریکوفلینی. آیا آنها در مورد آثارشان توضیحی دادند؟ وظیفه منتقدین است
که احساس نهفته در آثار شان را درک و نقد
کنند. سازمان مجاهدین، هنری در احساس ملی است باید نقد شود نه دشمنی و نه چاپلوسی
اش را کرد. این حسِ ملی، جزء گنجینه های مردم است و به نفع تمامی سازمانهاست که
مسیر آنها را طی کنند. این سازمان میداند که در سرشت مردم نفی کامل ولایت فقیه
نهفته شده است. بنابرین سرشت ملی برای نفی کامل به مبارزه ای بی امان احتیاج دارد.
این مبارزه به تکیه گاهی بعنوان مقاومت با برنامه مشخص که در بطنش صداقت و شفافیت
نهفته است محتاج است. هیچ اهمیتی ندارد که تکیه گاه کجاست و یا چند نفرند. مهم،
وجود چنین تکیه گاهیست تا مبارزه ملی ادامه پیدا کند. حضور همین تکیه گاه بر دوش
مجاهدین تا به امروز باعث شده است مردم ایران بند از بند رژیم ولایت فقیه پاره
کنند. بدلیل اینکه ولایت فقیه پاشیده و متلاشی شده است هر سگ زنجیری مانند احمدی
نژاد، مشائی، رفسنجانی میتوانند برعلیه اش عو عو کنند. اگر این سازمان ایراد و
انتقادی داشته باشد که خودشان نیز انکار نمیکنند، نباید حتی به اندازه سر سوزنی در
حیاط ولایت فقیه قدم زد. راه شورای ملی مقاومت سالم ترین است و جبر تاریخ قدمهای
سنگین خود را بر همه خواهد کوبید. فقط در چنین
مسیری است که مقاومت ایران در راه آزادی بارور میشود و در تمامی اقشار جامعه رونق
میابد. تمامی افرادی که بطور جدی ولایت فقیه را نفی میکنند فقط باید به صمیمیت و
صداقت مجاهدین اعتقاد راسخ داشته باشند و در اتحاد با آنها به مبارزه با حفظ هویت
سیاسی و بخصوص شخصیت خودشان ادامه دهند. در غیر اینصورت ولایت فقیه با هزاران
نیرنگ توسط موسوی، کروبی، هاشمی رفسنجانی و دوستانشان در خارج اعم از
کاریکاتوریستها، زندانیان سابق با کتابهایشان و سایتهای اینترنتی وارد میشوند و به
ارباب کوچک(ولایت فقیه) آغوش باز میکنند. در بین عاشقان ولایت باید خانم آنجلینا
جولی را نام برد که دعوایش بر سر خانه سینما تا اسکار دادن به فیلم آخوندی ادامه
یافت و اعدام ششصد نفر از مردم را در سال گذشته توسط این رژیم منحوس ندیده است. این
عده ای که توانائی و درک از مسائل روی پرده را ندارند چگونه می فهمند که مجاهدین
پشت پرده چه میکند؟ در جنگ جهانی دوم مبارزا نِ هر کشوری که مورد تجاوز ارتش
آلمان قرار میگرفتند، ژنرالهای اس اس را
از بین میبردند و هیتلر به تلافی، هزاران نفر از مردم را میکشت. اما مبارزان معتقد
بودند که سقوطِ هیتلر در تاریخ نوشته شده است فقط باید بهای آنرا پرداخت. ولایت
فقیه همچون هیتلر است هیچکدام از سلولهایش نباید باقی بماند. بنابرین برای جلوگیری
از هزاران نیرنگِ ولایت فقیه، فقط اتحاد با مجاهدین تضمین کننده میباشد. خیانت
هیچگاه بطور ناگهانی وارد نمیشود با عبور از مسیر «دروغ- دزدی» باید به خیانت رسید
و بدون عبور از چنین مسیری غیر ممکن است. هیچ موضوعی بهتر و زیباتر از «باورکردن»
نیست زیرا که در نهادش خیانت گنجانده نمیشود. پس باید باور داشت مجاهدین را. آنها
یک «نت» که به نفع ولایت فقیه نواخته شود را میشنوند و حذف میکنند. افرادی که دروغ
نمیگویند را باید باور و درها را برویشان باز کرد. باور کردن مجاهدین تا به امروز،
هیچ راهی را بر مردم نبسته است. آنها خوب میدانند که در فردا، مردم با کمانی پُر
در کمین شان نشسته اند زیرا که چنین مسیری را خودشان مهیا کرده اند. زندگی همیشه
برای حلِ مسائلِ انسانها فقط یک نفر را رغم میزند. یک نفر برق را میسازد. یک نفر
اتم را میسازد. شورای ملی مقاومت بهترین راه حل است. بنابرین در جامعه ای که بیداد
پشت بیداد صورت میگیرد رخش همیشه رخش میماند. دراتحاد با مجاهدین شده: باور کنیدش، در باز کنیدش زیرا که
عشق باور کردنیست. مسعود رجوی را باید باور داشت.
جمشید آشوغ
18.01.2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر