افسوس...
آقای منفرد زاده از معدود و یا شاید تنها موزیسین ایرانیست که نوشتن در موردِ هنرش لازم است و شاید هم اجتناب ناپذیر باشد و نمیشود ارزشِ هنریش را نادیده گرفت و بر آن چشم پوشید. اما هزاران افسوس، روزگار طوری به چرخیدن خودش ادامه داد، که لاجرم باید نوکِ قلم را کج کرد و در مورد شخصیتِ وی نوشت و نه هنرش. بعضی اوقات، بهتراست که فیلمی نساخت و یا فیلمی را ندید، «احساس» نیز لکه دارنمیشود. تا سالیان سال، بهتراست موسیقی ننواخت ویا گوش نکرد، بازهم «احساس» جریحه دارنمی شود. حتی اگر در تمامی عمر، کتابی ننوشت و یا کتابی نخواند، «احساسِ» انسان، کاملا در آرامش مطلق بسر خواهد برد. اما نمیتوان، برای لحظه ای، شاهد کشتار انسانهای بی گناه بود، ولی احساس را، در آرامش نگه داشت مخصوصأ احساسِ یک موزیسین. بیانِ احساس درموسیقی و انتقالش به مخاطب، بسیار مشکلتر است تا بیان و انتقالِ احساس درهنرهای دیگر. انتقالِ احساس، بدون استفاده از کلمه و یا تصویر، هنر ساده ای نیست، بهمین دلیل، موسیقی هایی که از کلام استفاده میکنند، هواخواهان بیشماری را بدنبال دارند تا اینکه سمفونی ها که بدون کلام هستند. اساس و دلیلِ چنین موضوعی، بخاطرِ جدایی «فکر یا تفکر» از«احساس» میباشد. تفکر برای ابرازِ خودش به «کلمه» احتیاج دارد ولی احساس برای بیانِ خودش فقط به «احساس» احتیاج دارد. یعنی اینکه فقط بخودش بستگی دارد و به هیچ واسطه ای احتیاج ندارد. درسمفونی، احساسِ هنرمند به «نُت» ها منتقل شده واحساسِ«نُت»ها، با احساسِ مخاطبین، همسو میشوند وبدین شکل است که «سه احساس» نامبرده شده در «یک» احساسِ طبیعی وکُلی بیکدگر گره میخورند و همدیگر را می یابند و در نتیجه، نشاط و طراوتی خاص به شنونده میدهد. منفرد زاده، موزیسین بسیاربرجسته ای میباشد و خودش را بسیار زود و با اولین «نُت» ها، به اثبات رساند بخصوص در فیلمهایی همچون رضا موتوری، گوزن ها و قیصر. هرچند که این فیلمها، بهیچوجه ارزش هنری ندارند، اما ارزشِ کارهای استثنایی این موزیسین را نمی کاهند. وی بدلیل درکِ صحیح ازاحساسِ«نُت»ها و استفاده دقیقشان و بخصوص انطباقِ احساسِ«نُت»ها بر احساسِ داستان، توانست خیلی سریع، براحساسِ تمامِ جامعه منطبق شود و در نتیجه، جایگاه منحصر بفردی، برای خود بدست آورد. بنابرین وی نمیتواند که نداند به انجامِ «چه کاری» دست زده است. او دقیقا میداند به کجا میرود. فعلِ«ندانستن» درفرهنگِ لغتِ چنین هنرمندی، اصلا نمیتواند وجود داشته باشد. اودقیقا میداند که درچه «پروژه بزرگ ضد مردمی» پا گذاشته است. ارزشمندترین موزیسین ایرانی در باتلاقی به بزرگی هنرش فرو رفته است. او برای توجیه کارهای «ضد مردمیش»، لحظه به لحظه، در باتلاقِ «خود ساخته اش» بیشتر و بیشتر فرو رفت تا جائیکه سخن از هنرِخامنه ای وهنرِهیتلری بمیان آورد. او باید لطف کند و هنرِ خامنه ای، بجز در ویرانی و قتل و کشتار، را برای مردم ایران تشریح کند، هنرهای هیتلر، پیشکش خودش باد! وی دقیقا میداند، همه کسانیکه با این رژیم درجنگ تمام عیارهستند، تمامی فیلمها، سخنان و رفتارهای ولی فقیه، کارگردانها، موزیسین ها و قاسم سلیمانی ها را می بینند و گوش میکنند زیرا که جزء ابزار مبارزاتی محسوب میشوند. اما در«کجا» و در چه «مکانی» می بینند، بسیارحائزاهمیت است. در«کجا» دیدن، اهمیت دارد و نه «دیدن» فیلم. هیچکسی بشما نگفته بود که فیلم و موسیقی، که دست پخت ولی فقیه میباشند، را نبینید. اتفاقا درآن شبِ «جمعه سیاه»، ایرانیهای ضد ولایت فقیه، نیز در همان سالن حضور داشتند، که شما ناجوانمردانه به آنها توهین کردید. اما ایرانی ها درکجای«آن مکان»حضور داشتند؟ آنها درصفی بودند، که شما هم، چندین سال پیش، درهمان صف، یعنی«صف قربانیان»حضورداشتید. شما از صفِ قربانیان جدا شده و به صفِ قاتلان پیوستید و درمکانی تحتِ نظر و پوششِ ولایتِ فقیه، فیلم دیدید. شما باید پاسخ بدهید که چرا درچنین«مکانی» و درچنین «صفی» حضورداشتید؟ و نه اینکه چرا فیلم را دیده اید و یا موزیکی را شنیده اید. متاسفانه در روزهای بعد ازآن شبِ تاریکِ زندگیتان، که «جمعه سیاه» خودتان را رغم زدید، دربرنامه هایی تلویزیونی ظاهرشدید وبا افتخار،ازفروشِ جلدِ اولِ کتابتان درایران، که بیوگرافی شما میباشد، خبردادید. گفتید: «که با تیزهوشی منحصربفرد وعملیات خارق العاده بعضی ازدوستان، بالاخره توانستید با موفقیت، کتابتان را، درایرانِ ولایت فقیه بدست مردم برسانید». آیا فکرمیکنید خاطراتِ کودکی شما که از دوچرخه افتاده باشید وابرویتان زخم شده باشد برای مردم اهمیت دارد؟ و یا تاثیری در بهبودِ ابرویتان دارد؟ سپس، و بدتر از همه، از «فروش» خیلی خوبِ کتابتان، زبان بمیان آوردید. آری، فروش! چقدرباید بفروشید تا بتوانید بچشمِ مادرنوید افکاری، نگاه کنید؟ چقدر باید بفروشید تا خانواده بکتاش آبتین را راضی کنید؟ چقدر؟
بگذارید داستانی بسیار شگفت از هنرمند و هنر را برایت نقل کنم. سالهای پیش، اشخاصی ازنوعِ دوستانی که فروش کتابتان را، در ایران رونق بخشیدند، با آقای اننیو مورریکونه، موزیسین ایتالیایی، دیدارها داشتند. دولت جمهوری اسلامی، قصد داشت که فیلمی درمورد زندگینامه ننگین خمینی بسازد. آنها برای تطهیر چهره پلید خمینی و بخصوص برای گسترش و پخشِ وسیعِ فیلم در جهان، به موزیسینی بزرگ همچون «مورریکونه» احتیاج داشتند. برای افراد قاسم سلیمانی، قیمتی را که بایستی میپرداختند، اهمیتی نداشت، آنها میخواستند«دامنِ» این موزیسین بزرگ را لکه دار کنند. «قرارداد» با مبلغی بسیارهنگفت در جلوی چشمانِ«اننیو مورریکونه»، روی میز قرار داشت. دو تیمِ مسئولِ عقد قرار داد در انتظار امضا مورریکونه، از یکدیگر خداحافظی کردند. از قضا، دقیقا روز بعد، بعضی از ایرانیهای غیور، مانند همان عده، که در لس آنجلس «جمعه سیاه» را برای شما رغم زدند، برای ولی فقیه نیز«جمعه سیاه»یی رغم زدند. آنها بمنزل آقای مورریکونه میروند تا که آروزهای ولی فقیه را بر باد دهند و بگورستان تاریخ بسپارند. فقط «دو کلمه» از سوی ایرانیهای شریف، که جنایتهای خمینی را شرح میدادند، کافی بود تا آقای مورریکونه، از میلیونها دلار چشم بپوشد و قرارداد تهیه شده را پاره کند. عمیقا یقین دارم، که اگرهر ایرانی «دو جلد» از کتاب شما را خریداری کند، پولی را که بدست خواهید آورد، به مقدار یک روزِ در آمدِ مورریکونه، که درقرارداد ولی فقیه ذکر شده بود، نخواهد رسید. مورریکونه، مبارزه یک ملت را به «افسانه» تبدیل کرد وشما به آن خیانت کردید تا نابودش سازید. اما نتوانستید. زیرا که حس و طعمِ هر«نُتِ» مورریکونه، عطرِعدالت را میدهد ولی حسِ شخصیتِ شما، بوی شیادی و دجالگری را. و چه افسوس که به «نُت» های هفتاد ساله ات خیانت کردی. تراژدی که شما برای زندگی خودتان خلق کردید را، داستایوسکی بزرگ نتوانست برای دیگران در لابلای داستانهایش خلق کند.
شاید آیندگان، درمورد اینروزها، چنین بنویسند:«در جهانی بسیارشلوغ و پرهرج ومرج، بخصوص در جامعه فکری ایران، هرگروهی، گنبدی مشخص، برای ستایش از موزیسین ها، نویسنده ها، کارگردان ها و روشنفکرانِ مربوط به خودش ساخته بود. بدون هیچ قیدی، بدون هیچ شرطی، بدون حساب و کتابی! آن گروها بسیار سعی کردند که زورکی و بی دلیل، کارنامه های سوت و کور وابستگان و جیره خوارانشان را درخشان نشان دهند. ولی نتوانستند. اما انسانی بود همچون مورریکونه که با سکوتش اثری بزرگ ازعدالت را خلق کرد».
مطمئنا اثرهای ارزنده ای که خلق کردید از گزندِ شخصیت شما جدا هستند و در امان، و ارزش خودشان را برای همیشه خواهند داشت. زیرا که «هنر» بمحض اینکه خلق شود، از خالقش جدا میشود و راهِ خودش را میرود. بدون وابستگی. اما مطمئنا دیگر بهیچ عنوان، قادرنخواهید بود «نُتِ» دیگری، همچون «نُت» های گذشته خلق کنید. هنوز راهی برای شما باز است: که از ملت ایران عذرخواهی کنید و بخصوص اینکه تمامی راهتان، را لحظه به لحظه برای مردم شرح دهید که چگونه به چنین تباهی رسیدید. و اینکه کتابهایتان را از ولی فقیه پس بگیرید و همه را برای خودتان نگه دارید. خاطراتی که با دستِ ولی فقیه لمس شده باشد به درد هیچکسی نمیاید.
درانتها، جمله «دو کلمه» ای از آقای مسعود رجوی آورده میشود تا شاید در چنین روزهای تاریکی، به شما، روشنایی را نشان دهد :«مگر نمی بینی؟».
امید است این نوشته در روزهای پنجشنبه و یا شنبه بدست شما برسد. و نه در روز جمعه.
جمشید آشوغ - پنجشنبه پنجم ماه می ۲۰۲۲